پارت هشتم
یه دفعه اومد جلو و محکم بغلم کرد....
- هنوز...هنوزم دوستیم ؟
+ هنوزم دوستیم احمق کوچولو.
از هم خدافظی کردیم و رفتیم خونه...
رسیدم خونه....ساعت ۲ بود...
حالم خیلی بد بود...سرم داشت گیج میرفت و نمیتونستم روی پاهام وایسم....
لباسامو عوض کردم و پریدم روی تختم و چشمامو بستم....
با پرش چیزی روی از خواب پریدم
@ بیدار شو دیگه هیونگگگ
- زهر مارو هیونگ درد و هیونگ! هیونک بره بمیره از دست تووووو
با داد توپیدم بهش که آروم از روی رفت پایین..
@ هیونگ مسخره نباش. بیا بریم درخت کریسمس رو تزئین کنیمممم
- مامان و بابا اومدن؟
@ اره . و راضی کردنشون برای منتظر موندن تا تو بیدار بشی خیلی سخت بود
- ساعت چنده ؟
و همینطور اروم از تختم بلند شدم.
@ هشت.
- یاااا من حدود شش ساعت خوابیدمممم؟؟؟؟
@ من نبودم خونه پس نمیدونم....ولی ضایع بازی درنیار خونه نبودی....آها راستی....مینجی اومد و یه ظرف غذا داد.
- اوه ازش تشکر کردی ؟
@ بله هیونگ
- ازت ممنونم هوسوک....خیلی خوبه تو کنارمی.
@ اویی داداش کیوت و خوشگل و که مهربون من.
- دیگه شورشو در نیار سوک!
خنده ای کرد که با خندش لبخند زدم.
@ عاشق رفتاراتم....بیا پایین دیگه....
- تا یک ربع دیگه پایینم.
و هوسوک از توی اتاق رفت......
رفتم سمت کمدم و لباسمو با چیزی که جلوی خانواده مناسب تر باشه عوض کردم- یعنی جای شلوارک کوتاه شلوار راحتی پوشیدم و هودی خونگیم رو با کراپم عوض کردم.
رفتم سراغ اینکه توی دفترم یکم حرفامو بنویسم.....
وایسا اونو کجا گذاشتم ؟؟؟
وات د هللل!؟
اصلا یادم نیست!!!!!
کل اتاقمو زیر و رو کردم و نبود که نبود.
یکم عصبی بودم که پیداش نکردم فقط امیدوارم بودم دست کسی نیفتاده باشه...
گوشیمو برداشتم و توی note نشستم و حرفامو نوشتم.
- هنوز...هنوزم دوستیم ؟
+ هنوزم دوستیم احمق کوچولو.
از هم خدافظی کردیم و رفتیم خونه...
رسیدم خونه....ساعت ۲ بود...
حالم خیلی بد بود...سرم داشت گیج میرفت و نمیتونستم روی پاهام وایسم....
لباسامو عوض کردم و پریدم روی تختم و چشمامو بستم....
با پرش چیزی روی از خواب پریدم
@ بیدار شو دیگه هیونگگگ
- زهر مارو هیونگ درد و هیونگ! هیونک بره بمیره از دست تووووو
با داد توپیدم بهش که آروم از روی رفت پایین..
@ هیونگ مسخره نباش. بیا بریم درخت کریسمس رو تزئین کنیمممم
- مامان و بابا اومدن؟
@ اره . و راضی کردنشون برای منتظر موندن تا تو بیدار بشی خیلی سخت بود
- ساعت چنده ؟
و همینطور اروم از تختم بلند شدم.
@ هشت.
- یاااا من حدود شش ساعت خوابیدمممم؟؟؟؟
@ من نبودم خونه پس نمیدونم....ولی ضایع بازی درنیار خونه نبودی....آها راستی....مینجی اومد و یه ظرف غذا داد.
- اوه ازش تشکر کردی ؟
@ بله هیونگ
- ازت ممنونم هوسوک....خیلی خوبه تو کنارمی.
@ اویی داداش کیوت و خوشگل و که مهربون من.
- دیگه شورشو در نیار سوک!
خنده ای کرد که با خندش لبخند زدم.
@ عاشق رفتاراتم....بیا پایین دیگه....
- تا یک ربع دیگه پایینم.
و هوسوک از توی اتاق رفت......
رفتم سمت کمدم و لباسمو با چیزی که جلوی خانواده مناسب تر باشه عوض کردم- یعنی جای شلوارک کوتاه شلوار راحتی پوشیدم و هودی خونگیم رو با کراپم عوض کردم.
رفتم سراغ اینکه توی دفترم یکم حرفامو بنویسم.....
وایسا اونو کجا گذاشتم ؟؟؟
وات د هللل!؟
اصلا یادم نیست!!!!!
کل اتاقمو زیر و رو کردم و نبود که نبود.
یکم عصبی بودم که پیداش نکردم فقط امیدوارم بودم دست کسی نیفتاده باشه...
گوشیمو برداشتم و توی note نشستم و حرفامو نوشتم.
۴.۰k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.