از موقعی که چشمام باز شد محیط اطرافم رو حس کردم، چشمام کم
از موقعی که چشمام باز شد محیط اطرافم رو حس کردم، چشمام کمی تار بود ولی با گذشت چند ثانیه درست شد...در جایم کمی جا به جا شدم و نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم و انگشتانم را لا به لای موهایم بردم و آن ها را مرتب کردم و بعد دستانم را دوباره روی ملافه ای که من را در آغوش گرفته بود رها کردم...غلت زدم و به سمت چپ نگاه کردم و آهی عمیق و آرام کشیدم. به پرده نگاه کردم. نسیم خنک صبگاهی از پنجره های شیشه ای قدی اتاق وارد شده بود و در محیط اتاق میرقصید و پرده ی نازک و ابریشمی را به عنوان شریک رقص اش انتخاب کرده بود. به حسی که زیر انگشتانم احساس میشد دقت کردم، جنس تقریبا سُر و خاص ملافه خنک شده بود و باید بگم که من عاشق این احساسم. بدنم رو در جهات مختلف کشیدم و بعد ملافه رو کنار زدم و بلند شدم و پاهایم را روی قالیچه ی زمخت و کَنَفی طور زیر تخت گذاشتم و ایستادم سپس به سمت پنجره رفتم و خنکی لایه بیرونی شیشه آن را حس کردم. با چند قدم وارد بهار خواب شدم و به نرده ها تکیه دادم و چشمام رو بستم. باد خنک صورتم رو بوسید و موهایم را شانه کرد، به منظره و به آسمان روشن و آبی نگاه کردم. به دور تر نگاه کردم و موج های آرام دریا را که طبق نظم همیشگی خودشان حرکت میکردند ستایش کردم. بعد از همگی اینها وارد حمام شیشه ای مجزا در گوشه اتاق شدم تا با دیدن منظره ی دلنشین رو به رو یک دوش صبحگاهی و سرحال کننده بگیرم و به زندگی پر از آرامش در این مکان ادامه دهم...
۲.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.