half brother part : 3
بوی سیگار میداد یا شاید هم بوی دود پیپ چون بوش شیرین تر از سیگار بود. یک زنجیر از شلوار جینش آویزان بود؛ به من نگاه نکرد پس من از فرصت استفاده کردم تا وقتی که او ساکش را روی زمین گذاشت حسابی دید بزنمش
تاپ
این صدای قلب من بود یا صدای زمین خوردن ساک؟
او به جونگسو نگاه کرد و با صدای خش داری گفت: اتاق من کجاست؟
= طبقه بالا ولی تو تا وقتی که به خواهرت سلام نکردی هیچ جایی نمیری
تک تک عضلات بدنم از شنیدن نسبتی که من داده شده بود منقبض شدند، اصلاً راه نداشت که من بخوام خواهرش باشم وقتی که به سمت من برگشت طوری به نظر میرسید که انگار دلش میخواد منو بکشه و دوم این که من برای اولین بار صورت در هم کشیده شو دیدم این کاملاً واضح بود که من هر چه قدر هم که در مورد او محتاط و مواظب بودم ولی بدنم انگار فوراً طلسمش شد طلسمی که برای خارج شدن از اون هیچ کاری از دست من بر نمی اومد چشماش با خنجرایی که در خودش داشت به چشمان من دوخته شدند و هیچ چیزی نگفت چند قدم به جلو برداشتم و غرورم را زیر پا گذاشتم و دستم را به طرفش دراز کردم
+ من گِرتا هستم از آشناییت خوشبختم
هیچ چیزی نگفت. چند دقیقه گذشت قبل از اینکه او با بی میلی دستمو خیلی محکم و تقریباً دردناک بگیره و رها کنه.
گلومو صاف کردم و گفتم : + تو با چیزی که تصور میکردم.... فرق داری
سری برایم جنباند : _ و تو خیلی ساده به نظر میای
حس میکردم گلویم در حال بسته شدنه برای یک لحظه کوتاه فکر کردم که میخواد از من تعریف کنه قبل از این که در ادامه کلمه خیلی کلمه ساده رو به کار ببره بخش غم انگیز ماجرا این بود که اگر شما از من میپرسیدید که با چه ظاهری در برابر او ایستاده بودم که باعث شده بود ساده احساس بشم میگفتم که من کلا ظاهر ساده ای داشتم.
چشمانش از بالا تا پایین با نگاهی یخ زده به من نگاه کردند با وجود این حقیقت که من از شخصیتش متنفر بودم هنوز هم محو جذابیت ظاهری و جسمی او بودم و این حالم را به هم میزد بینی اش کاملاً صاف و سربالا بود چانه تیزی داشت لبهاش عالی خیلی عالی برای چیزهای بدی که از بینشان بیرون می آمد بودن؛ از نظر ظاهری او رویای من بود و از جهات دیگر کابوسم با این حال من اجازه ندادم که او تأثیر حرف هاش را در من ببینه.
پرسیدم : + دوست داری اتاقت رو بهت نشون بدم؟
من را نادیده گرفت و ساکش را برداشت و به طرف راه پله رفت.
عالی بود قرار بود همه چیز خیلی خوب باشه
مادرم از پله های پایین آمد و سریع جونگکوک را در آغوش کشید.
÷ خیلی خوشحالم که بالاخره میبینمت عزیزم
بدن او جمع شد و خودشو از آغوش مادرم بیرون کشید: _ کاش من هم میتونستم همین رو بگم.
سلام به گل های خوشگلم اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون
تاپ
این صدای قلب من بود یا صدای زمین خوردن ساک؟
او به جونگسو نگاه کرد و با صدای خش داری گفت: اتاق من کجاست؟
= طبقه بالا ولی تو تا وقتی که به خواهرت سلام نکردی هیچ جایی نمیری
تک تک عضلات بدنم از شنیدن نسبتی که من داده شده بود منقبض شدند، اصلاً راه نداشت که من بخوام خواهرش باشم وقتی که به سمت من برگشت طوری به نظر میرسید که انگار دلش میخواد منو بکشه و دوم این که من برای اولین بار صورت در هم کشیده شو دیدم این کاملاً واضح بود که من هر چه قدر هم که در مورد او محتاط و مواظب بودم ولی بدنم انگار فوراً طلسمش شد طلسمی که برای خارج شدن از اون هیچ کاری از دست من بر نمی اومد چشماش با خنجرایی که در خودش داشت به چشمان من دوخته شدند و هیچ چیزی نگفت چند قدم به جلو برداشتم و غرورم را زیر پا گذاشتم و دستم را به طرفش دراز کردم
+ من گِرتا هستم از آشناییت خوشبختم
هیچ چیزی نگفت. چند دقیقه گذشت قبل از اینکه او با بی میلی دستمو خیلی محکم و تقریباً دردناک بگیره و رها کنه.
گلومو صاف کردم و گفتم : + تو با چیزی که تصور میکردم.... فرق داری
سری برایم جنباند : _ و تو خیلی ساده به نظر میای
حس میکردم گلویم در حال بسته شدنه برای یک لحظه کوتاه فکر کردم که میخواد از من تعریف کنه قبل از این که در ادامه کلمه خیلی کلمه ساده رو به کار ببره بخش غم انگیز ماجرا این بود که اگر شما از من میپرسیدید که با چه ظاهری در برابر او ایستاده بودم که باعث شده بود ساده احساس بشم میگفتم که من کلا ظاهر ساده ای داشتم.
چشمانش از بالا تا پایین با نگاهی یخ زده به من نگاه کردند با وجود این حقیقت که من از شخصیتش متنفر بودم هنوز هم محو جذابیت ظاهری و جسمی او بودم و این حالم را به هم میزد بینی اش کاملاً صاف و سربالا بود چانه تیزی داشت لبهاش عالی خیلی عالی برای چیزهای بدی که از بینشان بیرون می آمد بودن؛ از نظر ظاهری او رویای من بود و از جهات دیگر کابوسم با این حال من اجازه ندادم که او تأثیر حرف هاش را در من ببینه.
پرسیدم : + دوست داری اتاقت رو بهت نشون بدم؟
من را نادیده گرفت و ساکش را برداشت و به طرف راه پله رفت.
عالی بود قرار بود همه چیز خیلی خوب باشه
مادرم از پله های پایین آمد و سریع جونگکوک را در آغوش کشید.
÷ خیلی خوشحالم که بالاخره میبینمت عزیزم
بدن او جمع شد و خودشو از آغوش مادرم بیرون کشید: _ کاش من هم میتونستم همین رو بگم.
سلام به گل های خوشگلم اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون
۳۶۸
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.