افسون شده p35
دراکو : دستمو توی جیبم کردم که دستم به کلیدی خورد از جیبم برش داشتم و نفس عمیقی کشیدم به در نزدیک شدم و کلید رو توی در چرخوندم و در و باز کردم و وارد خونه شدم نگاه سنگین و نگران همه روی من قفل شد پانسی با عجله از روی مبل بلند شد و سمتم هجوم اورد و با صدایی بلند و اشک توی چشماش بهم خیره شد و گفت : هیچ معلوم هست کجایی؟ میدونی چقدر نگرانت شدیم؟! دراکو : نگاهم و ازش گرفتم و خودمو روی مبل انداختم همون دختر کوچولو که لورا صداش میکردن بهم نزدیک شد و دست کوچیکشو روی دستم گذاشت و با صدای بچگونش گفت : بابا کجا بودی؟ دراکو : از اینکه منو بابا صدا میکرد استرس به جونم افتاده بود نفس عمیقی کشیدم و تو چشماش خیره شدم چرا منو صدا میزنی بابا؟! لورا : متعجب بهش نگاهی انداختم و لبخندی زدم چون تو بابای منی دلاکو! دراکو : با نگرانی به پانسی نگاهی انداختم و اون نگاهشو ازم گرفت نارسیسا : دراکو مامان اورانوس بهم زنگ زد چرا رفتی سر خاکش؟!دراکو : نمیتونم کنارش باشم حتی کنار اون سنگ هم نمیتونم بمونم؟! نارسیسا : سال ها کنار اون سنگ بمونی اورانوس برمیگرده؟! دراکو : اون نه ولی من میرم پیشش!! نارسیسا : بسه دیگه دراکو بس کن این بچه بازیا رو دراکو : بدون اون من زندگی ای دارم؟! پانسی : اگه قرار نبود زندگی ای داشته باشی چرا سر سرنوشت من این بلا رو اوردی؟ اصلا من هیچی من به درک این بچه چی؟ لورا مگه چیکار کرده که باباش نباید کنارش باشه و ذهنش مدام پیش دختری باشه که سال ها از مرگش گذشته؟! دراکو : شما ها میدونستید اون دراکوی لعنتی من نبودم من حافظمو از دست داده بودم خودم نبودم همه چیو میدونستین و این کارو باهام کردین! مخصوصا تو پانسی! میدونستی حاضرم واسه اورانوس بمیرم ولی...ولی خودت خوب میدونی چیکار کردی!
۳.۱k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.