چندپارتی ` . vodka .
part ⁶
****
مینجی `
جیم ' فاک ے ' زبر لب گفت و ب سمت اتاقش رفت تا حاضر شه ...
× هی مینجی .. * یجوریه
مینجی ؟ جونگکوک هیچوقت اینطور صدام نمیزد !
+ بله ؟
جونگکوک از مبل پاشد و ب سمتم اومدو با لحنی آروم گفت :
× میدونی ک ... این فقط ی مدته ؟
+ چی ؟ نمیفهمم !
× هوففف .... منظورم اینه ک باید از هیونگ جدا شی و فقط ی مدت باهاشی !
+ یعنی چی ؟ * نگران
× از اول قرارمون همین بود ، قرار بود هیونگ بهتر شه ک شده ، و الان پدرش میگه هرچه زودتر باید از هیونگ جدا شی !
+ من ...
× راستی ... هیونگ در این باره هیچی نمیدونه ! اون فک میکنه ب خواست خودت باهاشی !
+ و دقیقا همینطوره !
× چی ؟ وات د فاک ! * متعجب
× تو این موقعیت همینو کم داشتیم ....
+ الان .. باید چیکار کنیم ؟ نمیشه ب جیم بگیم ؟ * بغض - سعی میکنه اشک نریزه
× دو حالت داره ... یا جدا میشی , ک جیم بفاکت میده و بعدشو خدا میدونه ، یا بش میگیم ، ک جفتمون رو با تریسام بفاک میده بعدشم ک قطعا میره عمارتو ب خون میکشه ، ک بعد هم داییش بفاکمون میده و جدا میشید !
+ من .. نمیفهمم ... چرا داییش اینطوریه ؟ چرا اصن جیم رو ب عنوان پسر خونده باید انتخاب میکرد ؟
× دختر خل شدی ؟ تنها خواهر زادش هیونگه ، و خودشم مجرده ینی بعد خیانت زنش دیگه ازدواج نکرد ، و درضمن ، اون کیم فاکینگ تهیونگه !
+ الان ... چ میکنیم ؟
× چون توهم جیم رو میخوای ، صبر میکنیم تا زمانی ک داییش بیاد توری جیم بگه ک جداشه ازت ، تا اون موقع باهمید !
+ فقط منم ک حس میکنم این قضیه قراره به فاک بره ؟ * آروم
صداش اون قدری آروم بود ک فقط جونگکوک بتونه بشنوه و اون هم
متقابل با همون ولوم صدا ولی پوزخندی جواب داد :
× اوه شک نکن . قراره همه جا آتیش راه بیفته !
+ شت ...
_ شما دوتا چی پچ پچ میکنید !
× هیچی بابا داشتیم ....
< ¹ هفته بعد >
_ هی مینننن ! چتههه ؟!
+ چیزیم نیست !
جیمین مینجی رو درحالی ک داشت میرفت از پشت بغل کرد و با صدای آرامش بخشی گفت :
_ باهام حرف بزن ، بگو چه کتاب جدیدی خوندی ، خوب بود؟ کجاها رفتی ، با کیا آشنا شدی ، برنامهت برای آخر هفته چیه ؟ اتفاقات ریز و درشتِ روزهایی که بهت میگذرن و من نیستم پیشت رو برام تعریف کن . من فقط مشتاق شنیدنِ توعم !
+ جیم ... من خستم ... میخوام ... آههه .... ولم کن فقط ! * از بغلش بیرون میاد و میره
جیمین متحیر ب مسیر رفتنش خیره شد !
خواست بره دنبالش ک با زنگ خوردن گوشیش ثابت موند و با دیدن اسم ' جئون هرکول ' لبخند محوی زد و جواب داد :
_ بله ؟
_ وای خدا !
_ محض رضای فاک یشب نرو بار !
_ من ؟
_ اگه مین کوچولو بیاد میایم !
_ باشه ... خدافظ کوکَک !
جیمین بعد صحبت با جونگکوک خواست ب سمت اتاق بره ک دید مینجی فالگوش وایساده بوده :
_ از دست ت فضولچه ! حالا میای بریم ؟
مینجی با خودش ...
*****
ب اوج داستان خوش اومدید !
لایک ⁴² کامنت ³⁷
****
مینجی `
جیم ' فاک ے ' زبر لب گفت و ب سمت اتاقش رفت تا حاضر شه ...
× هی مینجی .. * یجوریه
مینجی ؟ جونگکوک هیچوقت اینطور صدام نمیزد !
+ بله ؟
جونگکوک از مبل پاشد و ب سمتم اومدو با لحنی آروم گفت :
× میدونی ک ... این فقط ی مدته ؟
+ چی ؟ نمیفهمم !
× هوففف .... منظورم اینه ک باید از هیونگ جدا شی و فقط ی مدت باهاشی !
+ یعنی چی ؟ * نگران
× از اول قرارمون همین بود ، قرار بود هیونگ بهتر شه ک شده ، و الان پدرش میگه هرچه زودتر باید از هیونگ جدا شی !
+ من ...
× راستی ... هیونگ در این باره هیچی نمیدونه ! اون فک میکنه ب خواست خودت باهاشی !
+ و دقیقا همینطوره !
× چی ؟ وات د فاک ! * متعجب
× تو این موقعیت همینو کم داشتیم ....
+ الان .. باید چیکار کنیم ؟ نمیشه ب جیم بگیم ؟ * بغض - سعی میکنه اشک نریزه
× دو حالت داره ... یا جدا میشی , ک جیم بفاکت میده و بعدشو خدا میدونه ، یا بش میگیم ، ک جفتمون رو با تریسام بفاک میده بعدشم ک قطعا میره عمارتو ب خون میکشه ، ک بعد هم داییش بفاکمون میده و جدا میشید !
+ من .. نمیفهمم ... چرا داییش اینطوریه ؟ چرا اصن جیم رو ب عنوان پسر خونده باید انتخاب میکرد ؟
× دختر خل شدی ؟ تنها خواهر زادش هیونگه ، و خودشم مجرده ینی بعد خیانت زنش دیگه ازدواج نکرد ، و درضمن ، اون کیم فاکینگ تهیونگه !
+ الان ... چ میکنیم ؟
× چون توهم جیم رو میخوای ، صبر میکنیم تا زمانی ک داییش بیاد توری جیم بگه ک جداشه ازت ، تا اون موقع باهمید !
+ فقط منم ک حس میکنم این قضیه قراره به فاک بره ؟ * آروم
صداش اون قدری آروم بود ک فقط جونگکوک بتونه بشنوه و اون هم
متقابل با همون ولوم صدا ولی پوزخندی جواب داد :
× اوه شک نکن . قراره همه جا آتیش راه بیفته !
+ شت ...
_ شما دوتا چی پچ پچ میکنید !
× هیچی بابا داشتیم ....
< ¹ هفته بعد >
_ هی مینننن ! چتههه ؟!
+ چیزیم نیست !
جیمین مینجی رو درحالی ک داشت میرفت از پشت بغل کرد و با صدای آرامش بخشی گفت :
_ باهام حرف بزن ، بگو چه کتاب جدیدی خوندی ، خوب بود؟ کجاها رفتی ، با کیا آشنا شدی ، برنامهت برای آخر هفته چیه ؟ اتفاقات ریز و درشتِ روزهایی که بهت میگذرن و من نیستم پیشت رو برام تعریف کن . من فقط مشتاق شنیدنِ توعم !
+ جیم ... من خستم ... میخوام ... آههه .... ولم کن فقط ! * از بغلش بیرون میاد و میره
جیمین متحیر ب مسیر رفتنش خیره شد !
خواست بره دنبالش ک با زنگ خوردن گوشیش ثابت موند و با دیدن اسم ' جئون هرکول ' لبخند محوی زد و جواب داد :
_ بله ؟
_ وای خدا !
_ محض رضای فاک یشب نرو بار !
_ من ؟
_ اگه مین کوچولو بیاد میایم !
_ باشه ... خدافظ کوکَک !
جیمین بعد صحبت با جونگکوک خواست ب سمت اتاق بره ک دید مینجی فالگوش وایساده بوده :
_ از دست ت فضولچه ! حالا میای بریم ؟
مینجی با خودش ...
*****
ب اوج داستان خوش اومدید !
لایک ⁴² کامنت ³⁷
۲۴.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.