half brother part : ۲۰
این موقعیت داشت منو توی اندوه غرق میکرد نیاز داشتم تا چند دقیقه ای تنها باشم
- بچه ها من میرم تا یه نفسی تازه کنم شما تصمیم بگیرید برای غذا کجا بریم
توی امنیت دست شویی نفس عمیقی کشیدم وقتی دستشویی کردم و دستامو شستم برای وقت کشی به تصویر خودم توی آینه خیره شدم دلم نمیخواست خیلی زود برگردم عصبانیت و خشم درباره این قرار لعنتی بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم منو در بر گرفته بودن موبایلمو برداشتم و به الک پیام دادم
- تو واقعا کی هستی؟ اصلا از ویکتوریا خوشت میاد؟
بلافاصله از این حرکت بی فکر پشیمون شدم گوشیم لرزید
_ چی میشه اگه داشته باشم؟
اصلا نفهمیدم که نفسمو نگه داشتم تا وقتی که پیام باعث شد رهاش کنم
- پس چرا این جایی
_ تا روی اعصاب تو راه برم
- چرا؟
_ چون خوشم میاد
- چرا؟
_ نمیتونم دیگه بهت بگم تو بهم بگو چرا اون طوری نگام میکردی اونم وقتی من باهات مثل یه تیکه آشغال رفتار میکردم؟
اوه خدای من تا الان متوجه نشده بودم که چه قدر احساساتم واضحن
چه غلطا داشت واقعا منو عصبانی میکرد
' نگران نباش دیگه بهت نگاه نمیکنم
باورم نمیشد چنین حرفایی به من زده چشمام شروع به خیس شدن کردن ولی مصمم بودم تا نذارم منو ناراحت ببینه چند دقیقه دیگه وقت گرفت تا به خودم مسلط بشم و برگردم به لابی با این که خیلی سخت بود نگاهش نکردم
جیس پرسید : # چی باعث شد این قدر طول بدی؟
- یکم مشکل داشتم اما الان خوبم
ویکتوریا دستشو انداخت دورم شونه م و گفت: & همه چی اوکیه؟
- آره، بیاین بریم
ویکتوریا و جونگکوک جلوتر از ما رفتن ویکتوریا همچنان از بازوی اون آویزون بود در حالی که جونگکوک دو تا دستشو توی جیباش فرو کرده بود چهار تا مون سوار پریوس جیس شدیم و برای شام راه افتادیم
دوری کردن از برادر خونده م سخت تر شده بود اونم وقتی که توی یه جای کوچیک دقیقا روبه روم نشسته بود؛ ولی من روی حرفم موندم و به هر جایی جز صورتش نگاه کردم آستین و تتوش ولی نه صورتش حتی با نمکدون بازی کردم تظاهر کردم که غرق لذت بردن از مکالمم با جیس که سمت چپم نشسته بود هستم
غذامونو سفارش دادیم و من تا اون موقع موفق بودم تا با جونگکوک چشم تو چشم نشم
جیس گفت : # خب گرتا جمعه دیگه تو خونه الکس فرانکو مهمونیه دلم میخواد باهام بیای
- حتما جالب به نظر میرسه
به سمتم خم شد و به آرامی صورتمو بوسید
جونگکوک بدون توجه با بسته های شکر بازی میکرد اگه ویکتوریا بودم برایم عجیب می بود که این طوری با وجود این که توی قراریم باهام حرف نمیزنه. اما من چه می دونستم؟
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- بچه ها من میرم تا یه نفسی تازه کنم شما تصمیم بگیرید برای غذا کجا بریم
توی امنیت دست شویی نفس عمیقی کشیدم وقتی دستشویی کردم و دستامو شستم برای وقت کشی به تصویر خودم توی آینه خیره شدم دلم نمیخواست خیلی زود برگردم عصبانیت و خشم درباره این قرار لعنتی بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم منو در بر گرفته بودن موبایلمو برداشتم و به الک پیام دادم
- تو واقعا کی هستی؟ اصلا از ویکتوریا خوشت میاد؟
بلافاصله از این حرکت بی فکر پشیمون شدم گوشیم لرزید
_ چی میشه اگه داشته باشم؟
اصلا نفهمیدم که نفسمو نگه داشتم تا وقتی که پیام باعث شد رهاش کنم
- پس چرا این جایی
_ تا روی اعصاب تو راه برم
- چرا؟
_ چون خوشم میاد
- چرا؟
_ نمیتونم دیگه بهت بگم تو بهم بگو چرا اون طوری نگام میکردی اونم وقتی من باهات مثل یه تیکه آشغال رفتار میکردم؟
اوه خدای من تا الان متوجه نشده بودم که چه قدر احساساتم واضحن
چه غلطا داشت واقعا منو عصبانی میکرد
' نگران نباش دیگه بهت نگاه نمیکنم
باورم نمیشد چنین حرفایی به من زده چشمام شروع به خیس شدن کردن ولی مصمم بودم تا نذارم منو ناراحت ببینه چند دقیقه دیگه وقت گرفت تا به خودم مسلط بشم و برگردم به لابی با این که خیلی سخت بود نگاهش نکردم
جیس پرسید : # چی باعث شد این قدر طول بدی؟
- یکم مشکل داشتم اما الان خوبم
ویکتوریا دستشو انداخت دورم شونه م و گفت: & همه چی اوکیه؟
- آره، بیاین بریم
ویکتوریا و جونگکوک جلوتر از ما رفتن ویکتوریا همچنان از بازوی اون آویزون بود در حالی که جونگکوک دو تا دستشو توی جیباش فرو کرده بود چهار تا مون سوار پریوس جیس شدیم و برای شام راه افتادیم
دوری کردن از برادر خونده م سخت تر شده بود اونم وقتی که توی یه جای کوچیک دقیقا روبه روم نشسته بود؛ ولی من روی حرفم موندم و به هر جایی جز صورتش نگاه کردم آستین و تتوش ولی نه صورتش حتی با نمکدون بازی کردم تظاهر کردم که غرق لذت بردن از مکالمم با جیس که سمت چپم نشسته بود هستم
غذامونو سفارش دادیم و من تا اون موقع موفق بودم تا با جونگکوک چشم تو چشم نشم
جیس گفت : # خب گرتا جمعه دیگه تو خونه الکس فرانکو مهمونیه دلم میخواد باهام بیای
- حتما جالب به نظر میرسه
به سمتم خم شد و به آرامی صورتمو بوسید
جونگکوک بدون توجه با بسته های شکر بازی میکرد اگه ویکتوریا بودم برایم عجیب می بود که این طوری با وجود این که توی قراریم باهام حرف نمیزنه. اما من چه می دونستم؟
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۱.۷k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.