half brother part : 14
لیلا دست تکان داد و گفت: * سلام گرتا
وقتی منو رو پایین گذاشتم گفتم: - سلام
جونگکوک خیلی گذرا به من نگاه کرد اما سعی داشت نادیده بگیره فکر نمیکنم که از قبل میدونست من اونجا کار میکنم چون هیچ وقت بهش نگفتم
وقتی متوجه شدم که پاهای لیلا رو زیر میز بین پاهایش قفل کرده احساس حسادت به من دست داد
مطمئن نبودم که لیلا فهمیده باشه اون برادر ناتنی منه من هیچ وقت در موردش به بچه های مدرسه نگفتم و فکر میکنم اونم تا حالا هیچ اشاره ای درباره من پیش کسی نکرده باشه
قبل از این که به سمت آشپز خونه برگردم گفتم
- من به شما دو دقیقه وقت میدم
وقتی دیدم لیلا از روی میز بلند شد و بوسه ای روی لب هاش گذاشت حالم به هم خورد؛ در حالی که با دندوناش حلقه روی لب اونو گرفت به نظر میرسید که خرخر میکنه اه من هیچ وقت نمیخواستم به این شدت بسوزم و بخار بشم
با بی میلی بهشون نزدیک شدم
- تصمیم گرفتید که چی میخواید؟
جونگکوک نگاهی به منوی مخصوص روزانه ما انداخت پوزخندی زد و گفت: _ سوپ مخصوص امروزتون چیه؟
احمق عوضی: - مرغ
_ این درست نیست تو بد معرفیش کردی
- این همونه
تکرار کرد _ سوپ... امروز... چیه...؟
به مدت طولانی به اون و آرواره های محکم شده ش خیره شدم: - سوپ تره فرنگی
مالک کافه از اسکاتلند بود و ظاهرا فقط روی غذاهای اونجا تخصص داشت
پوزخندی زد و گفت: _ بسیار خب من از همین میخوام لیلا تو چی میخوری؟
لیلا در حالی که گیج به من و جونگکوک نگاه میکرد و چشمهاش روی ما می رفت و بر میگشت گفت: * من سالاد مرغ میخورم
قبل از آوردن غذای اونا زمان خوشی رو برای خودم گذروندم و وقت کشی کردم اگر سوپ سرد بود برام اهمیتی نداشت
بعد از چند دقیقه جونگکوک انگشت اشاره شو برای من بلند کرد تا به طرف میز برم - بله؟
هوا رو از بینیش بیرون داد
_ این کاسه سوراخ داره و همین طور بی مزه و سرده میشه لطفا عوضش کنی و از آشپز بپرسی که واقعا توش مزه ریخته؟
به نظر میرسید که داره خنده ش میگیره لیلا ساکت بود
سوپو به آشپزخانه بردم و با شدت کنار لیوان سرامیکی داخل ظرف شویی پرتش کردم به جای حرف زدن با آشپز تصمیم گرفتم خودم حلش کنم ایده جالبی مثل لامپ توی سرم جرقه زد؛ کاسه جدید را پر از سوپ کردم و یک بطری سس داغ داغ باز کردم و اونو سخاوت مندانه به سوپ اضافه کردم تا جایی که سوپ حسابی داغ و تند شده بود به عقب برگشتم و با دقت ظرفو جلوی جونگکوک قرار دادم
- چیز دیگه ای نمی خواید؟
_ نه
به طرف آشپزخانه برگشتم و گوشه ای منتظر موندم تا ببینمش پیش بینیم این بود که منو میکشه وقتی از کار دستی مخصوصم بخوره زبونش عملا میسوزه و از پا در میاد.
جونگکوک قاشق اول را برداشت ولی هیچ واکنشی نشون نداد
چه طور ممکنه؟
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
وقتی منو رو پایین گذاشتم گفتم: - سلام
جونگکوک خیلی گذرا به من نگاه کرد اما سعی داشت نادیده بگیره فکر نمیکنم که از قبل میدونست من اونجا کار میکنم چون هیچ وقت بهش نگفتم
وقتی متوجه شدم که پاهای لیلا رو زیر میز بین پاهایش قفل کرده احساس حسادت به من دست داد
مطمئن نبودم که لیلا فهمیده باشه اون برادر ناتنی منه من هیچ وقت در موردش به بچه های مدرسه نگفتم و فکر میکنم اونم تا حالا هیچ اشاره ای درباره من پیش کسی نکرده باشه
قبل از این که به سمت آشپز خونه برگردم گفتم
- من به شما دو دقیقه وقت میدم
وقتی دیدم لیلا از روی میز بلند شد و بوسه ای روی لب هاش گذاشت حالم به هم خورد؛ در حالی که با دندوناش حلقه روی لب اونو گرفت به نظر میرسید که خرخر میکنه اه من هیچ وقت نمیخواستم به این شدت بسوزم و بخار بشم
با بی میلی بهشون نزدیک شدم
- تصمیم گرفتید که چی میخواید؟
جونگکوک نگاهی به منوی مخصوص روزانه ما انداخت پوزخندی زد و گفت: _ سوپ مخصوص امروزتون چیه؟
احمق عوضی: - مرغ
_ این درست نیست تو بد معرفیش کردی
- این همونه
تکرار کرد _ سوپ... امروز... چیه...؟
به مدت طولانی به اون و آرواره های محکم شده ش خیره شدم: - سوپ تره فرنگی
مالک کافه از اسکاتلند بود و ظاهرا فقط روی غذاهای اونجا تخصص داشت
پوزخندی زد و گفت: _ بسیار خب من از همین میخوام لیلا تو چی میخوری؟
لیلا در حالی که گیج به من و جونگکوک نگاه میکرد و چشمهاش روی ما می رفت و بر میگشت گفت: * من سالاد مرغ میخورم
قبل از آوردن غذای اونا زمان خوشی رو برای خودم گذروندم و وقت کشی کردم اگر سوپ سرد بود برام اهمیتی نداشت
بعد از چند دقیقه جونگکوک انگشت اشاره شو برای من بلند کرد تا به طرف میز برم - بله؟
هوا رو از بینیش بیرون داد
_ این کاسه سوراخ داره و همین طور بی مزه و سرده میشه لطفا عوضش کنی و از آشپز بپرسی که واقعا توش مزه ریخته؟
به نظر میرسید که داره خنده ش میگیره لیلا ساکت بود
سوپو به آشپزخانه بردم و با شدت کنار لیوان سرامیکی داخل ظرف شویی پرتش کردم به جای حرف زدن با آشپز تصمیم گرفتم خودم حلش کنم ایده جالبی مثل لامپ توی سرم جرقه زد؛ کاسه جدید را پر از سوپ کردم و یک بطری سس داغ داغ باز کردم و اونو سخاوت مندانه به سوپ اضافه کردم تا جایی که سوپ حسابی داغ و تند شده بود به عقب برگشتم و با دقت ظرفو جلوی جونگکوک قرار دادم
- چیز دیگه ای نمی خواید؟
_ نه
به طرف آشپزخانه برگشتم و گوشه ای منتظر موندم تا ببینمش پیش بینیم این بود که منو میکشه وقتی از کار دستی مخصوصم بخوره زبونش عملا میسوزه و از پا در میاد.
جونگکوک قاشق اول را برداشت ولی هیچ واکنشی نشون نداد
چه طور ممکنه؟
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۱.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.