دفتر خاطرات پارت اخر
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
#جانم_فدای_رهبرم
قسمت آخر
خواستم نگاهی به دریچه بندازم که شنیدن صدای آشنا سرمو برگردونم.
جیمین: هیزل خودتی؟
الان فقط چند قدم از هم فاصله داشتیم، با چشمای گشاد خیره شده بودم بهش خودش بود، همون لبخند مهربونش، الان نه تو گذشته هام بودم نه تو خواب بلکه این واقعی بود، خواست بهم نزدیک بشه که یاد حرفای جین افتادم.
_ همونجا وایسا.
متعجب گفت.
جیمین: منظورت چیه؟
به جین اشاره کردم که اثری از اون اعصبانیتش نبود و داشت با لبخند دندون نما نگاهمون میکرد.
_ گفته اگه بغل یا بوست کنم یه روح سرگردون میشم.
جیمین یا خنده نفسشو داد بیرون.
جیمین: جین کی میخوای دست از چرت گفتن برداری؟
تو یه چشم بهم زدن جیمین بهم نزدیک شد و منو تو بغلش گرفت، جین هم با دیدن این صحنه دستاشو روی چشماش گذاشت و با اعتراض گفت.
جین: مجرد اینجاست لطفا کمی مراعات کنید.
خندم گرفته بود، از اون بدتر دلم حسابی برای جیمین تنگ شده بود، ازم جدا شد و به چشمام نگاه کرد.
جیمین: خیلی دلم برات تنگ شده بود.
قطره اشکی از چشماش چکید، من چقدر احمق بودم کاش زودتر میومدم پیش جیمین.
_ منم همینطور.
بی طاقت لبامو با لباش قفل کرد جوری میبوسید که انگار قرار بود این آخرین بوسمون باشه، صدای جین بلند شد.
جین: شما دوتا خیلی بیشورین زود از جلوی چشمام گمشین.
جیمین با خنده ازم جدا شد.
جیمین: چاگی بهتره بریم یجای دیگه الان حسودی میکنه!
جین پوزخندی زد.
جین: منو حسودی عمرا.
جیمین: اره جون خودت.
دستمو توی دستش قفل کرد و گفت.
جیمین: چاگی بیا جایی که قراره برای همیشه باهم زندگی کنیم بهت نشون بدم.
سرمو تکون دادم.
جیمین: جین هیونگ توهم زود بیاد خونه.
لباشو توهم جمع کرد و سرشو تکون داد.
جین: باشه شماها برین منم میام.
_ اینم با ما زندگی میکنه.
جین: من اسم دارم، اره تو مشکلی داری؟
چیزی نگفتم.
جیمین: چاگی بریم؟
_ اره بریم.
جیمین دستمو به دنبال خودش میکشید، باورم نمیشد الان دارم کنارش با یه دنیای دیگه میزارم، برای با آخر سرمو برگردونم و به جسم بی جونم خیره شدم، چقدر عذاب کشیدم و زندگی کردم اونم با بدبختی.
جیمین: دیگه بهش فکر نکن الان ما کنار همیم اونم برای همیشه.
لبخند بزرگی روی لبام نشسته بود، کلی سوال داشتم از جیمین تا بپرسم، داشتم لحظه شماری میکردم که زودتر به جایی که قرار بود برای همیشه داخلش زندگی کنیم برسیم، ما وردمون به دنیا جدید، دهنم از شدت زیبای طبیعتش باز موند، اینجا دیگه قرار نبود جیمین رو از دست بدم، اینجا قرار بود با بچه هامون برای همیشه زندگی شاد و جوانی داشته باشیم، با برداشتن اولین قدم وارد دنیایی شدم که قرار بود توش ارزوهامون برای هم خاطره شن.
« جیمین: چاگی آرزوت چیه؟
کمی فکر کردم.
_ اوم اینکه اون دنیا هم کنار تو باشم
تک خنده ای کرد.
جیمین: آرزوی منم همینه!
خودمو بیشتر تو بغلش جا دادم و اونم حلقه دستاشو سفت تر کرد.
جیمین: نظرت چیه کمی دیوونه بشیم؟
از بغلش جدا شدم، اونم از جاش بلند شد، خیره شدیم به منظره روبه روم، روی دره بودیم، جیمین با داد کلمه ای رو میگفت که من از شنیدنش لذت میبرم
جیمین: پارک هیزل خیلی دوستت دارم.
کنارش ایستادم و داد زدم.
_ منم همینطور پارک جیمین»
پایان
خب این فیک پایانش خیلی خیلی خوش تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه.
بچه ها این پارت فیک پاک شده بود دوباره آپ کردم
لطفا حمایت کنید سر پا پارت گذاری جر خوردم
#تابع_قوانین_جهوری_اسلامی
#جانم_فدای_رهبرم
#جانم_فدای_رهبرم
قسمت آخر
خواستم نگاهی به دریچه بندازم که شنیدن صدای آشنا سرمو برگردونم.
جیمین: هیزل خودتی؟
الان فقط چند قدم از هم فاصله داشتیم، با چشمای گشاد خیره شده بودم بهش خودش بود، همون لبخند مهربونش، الان نه تو گذشته هام بودم نه تو خواب بلکه این واقعی بود، خواست بهم نزدیک بشه که یاد حرفای جین افتادم.
_ همونجا وایسا.
متعجب گفت.
جیمین: منظورت چیه؟
به جین اشاره کردم که اثری از اون اعصبانیتش نبود و داشت با لبخند دندون نما نگاهمون میکرد.
_ گفته اگه بغل یا بوست کنم یه روح سرگردون میشم.
جیمین یا خنده نفسشو داد بیرون.
جیمین: جین کی میخوای دست از چرت گفتن برداری؟
تو یه چشم بهم زدن جیمین بهم نزدیک شد و منو تو بغلش گرفت، جین هم با دیدن این صحنه دستاشو روی چشماش گذاشت و با اعتراض گفت.
جین: مجرد اینجاست لطفا کمی مراعات کنید.
خندم گرفته بود، از اون بدتر دلم حسابی برای جیمین تنگ شده بود، ازم جدا شد و به چشمام نگاه کرد.
جیمین: خیلی دلم برات تنگ شده بود.
قطره اشکی از چشماش چکید، من چقدر احمق بودم کاش زودتر میومدم پیش جیمین.
_ منم همینطور.
بی طاقت لبامو با لباش قفل کرد جوری میبوسید که انگار قرار بود این آخرین بوسمون باشه، صدای جین بلند شد.
جین: شما دوتا خیلی بیشورین زود از جلوی چشمام گمشین.
جیمین با خنده ازم جدا شد.
جیمین: چاگی بهتره بریم یجای دیگه الان حسودی میکنه!
جین پوزخندی زد.
جین: منو حسودی عمرا.
جیمین: اره جون خودت.
دستمو توی دستش قفل کرد و گفت.
جیمین: چاگی بیا جایی که قراره برای همیشه باهم زندگی کنیم بهت نشون بدم.
سرمو تکون دادم.
جیمین: جین هیونگ توهم زود بیاد خونه.
لباشو توهم جمع کرد و سرشو تکون داد.
جین: باشه شماها برین منم میام.
_ اینم با ما زندگی میکنه.
جین: من اسم دارم، اره تو مشکلی داری؟
چیزی نگفتم.
جیمین: چاگی بریم؟
_ اره بریم.
جیمین دستمو به دنبال خودش میکشید، باورم نمیشد الان دارم کنارش با یه دنیای دیگه میزارم، برای با آخر سرمو برگردونم و به جسم بی جونم خیره شدم، چقدر عذاب کشیدم و زندگی کردم اونم با بدبختی.
جیمین: دیگه بهش فکر نکن الان ما کنار همیم اونم برای همیشه.
لبخند بزرگی روی لبام نشسته بود، کلی سوال داشتم از جیمین تا بپرسم، داشتم لحظه شماری میکردم که زودتر به جایی که قرار بود برای همیشه داخلش زندگی کنیم برسیم، ما وردمون به دنیا جدید، دهنم از شدت زیبای طبیعتش باز موند، اینجا دیگه قرار نبود جیمین رو از دست بدم، اینجا قرار بود با بچه هامون برای همیشه زندگی شاد و جوانی داشته باشیم، با برداشتن اولین قدم وارد دنیایی شدم که قرار بود توش ارزوهامون برای هم خاطره شن.
« جیمین: چاگی آرزوت چیه؟
کمی فکر کردم.
_ اوم اینکه اون دنیا هم کنار تو باشم
تک خنده ای کرد.
جیمین: آرزوی منم همینه!
خودمو بیشتر تو بغلش جا دادم و اونم حلقه دستاشو سفت تر کرد.
جیمین: نظرت چیه کمی دیوونه بشیم؟
از بغلش جدا شدم، اونم از جاش بلند شد، خیره شدیم به منظره روبه روم، روی دره بودیم، جیمین با داد کلمه ای رو میگفت که من از شنیدنش لذت میبرم
جیمین: پارک هیزل خیلی دوستت دارم.
کنارش ایستادم و داد زدم.
_ منم همینطور پارک جیمین»
پایان
خب این فیک پایانش خیلی خیلی خوش تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه.
بچه ها این پارت فیک پاک شده بود دوباره آپ کردم
لطفا حمایت کنید سر پا پارت گذاری جر خوردم
#تابع_قوانین_جهوری_اسلامی
#جانم_فدای_رهبرم
۸۶.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.