٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت7-
من:میشه سرراهت منم به خوابگاهم برسونی؟!
س.ی:با من راحت باش:)
من دارم میرم کافهرستوران شام بخورم میتونی مهمون من باشی^^
من:[راحتی بخوره تو سرت]ممنون نمیخوام مزاحم باشم..
س.ی:نه نه مزاحم نیستی شاید من با یه دعوت بتونم از دلت دربیارم^^
احتمالا الان گردنت درد میکنه
(به محض اینکه اینو گفت رگ گردنم انگار میخ رفته باشه توش! ،بشدت درد گرفت:|)
من:(گردنمو میگیرم)آیی آخ آخ
س.ی:عه عه چیشد؟! خوبی؟!
من:عوم اره، احتمالا
الان فکرکنم بخوام دعوتت و بپذیرم!:/
س.ی:(تک خندهای کرد)اوکی من میرم دم در
(اون رفت منم بلند شدم رفتم توی آینه لباسامو مرتب کردم و به سوی در خونه حرکت کردم)
من:{زیرلب}اووو چه خونه شیکی:/
چرا هیچکس نیست توش؟!://
احتمالا همه بیرونن!!
س.ی:اره خونم قشنگه قبول دارم
من:(یه نگاه به پشتم میندازم)چ چی؟! بلند گفتم؟!
س.ی:نه من گوشام تیزه شنیدم!
و اینکه این خونه واسه خودمه وقتایی که میخوام بیام شهر میام اینجا و البته خدمتکارا مرخصین فردا میان
الان بیا بریم:)
من:باشه[چقدر پولداره پروردگارا]
(سوار ماشین شیک تر از خونش شدیمو حرکت کردیم
وقتی رسیدیم پیاده شدم و اطرافو یه آنالیز کوچیک کردم..
یه کوچه کاملا متروکه و بمبست که تهش به یه کافه به نظر متروکه تر میرسه:|)
س.ی:میترسی؟!
من:نه:/
س.ی:(میاد سمت من)فقط قبلش باید این چسبو بکنم که خطرناک نشه واست(آروم آروم یه چیزی شبیه چسب رو از روی گردنم برمیداره میندازه توی سطل کنار کوچه)
س.ی:بریم^^(میره طرف کافه منم پشتش حرکت میکنم)
من:یه سوال بپرسم؟!
س.ی:اره بپرس
من:اینجا کجاس؟!
س.ی:نظرت چیه بریم ببینیم؟!
(درو باز کرد و..)
من:میشه سرراهت منم به خوابگاهم برسونی؟!
س.ی:با من راحت باش:)
من دارم میرم کافهرستوران شام بخورم میتونی مهمون من باشی^^
من:[راحتی بخوره تو سرت]ممنون نمیخوام مزاحم باشم..
س.ی:نه نه مزاحم نیستی شاید من با یه دعوت بتونم از دلت دربیارم^^
احتمالا الان گردنت درد میکنه
(به محض اینکه اینو گفت رگ گردنم انگار میخ رفته باشه توش! ،بشدت درد گرفت:|)
من:(گردنمو میگیرم)آیی آخ آخ
س.ی:عه عه چیشد؟! خوبی؟!
من:عوم اره، احتمالا
الان فکرکنم بخوام دعوتت و بپذیرم!:/
س.ی:(تک خندهای کرد)اوکی من میرم دم در
(اون رفت منم بلند شدم رفتم توی آینه لباسامو مرتب کردم و به سوی در خونه حرکت کردم)
من:{زیرلب}اووو چه خونه شیکی:/
چرا هیچکس نیست توش؟!://
احتمالا همه بیرونن!!
س.ی:اره خونم قشنگه قبول دارم
من:(یه نگاه به پشتم میندازم)چ چی؟! بلند گفتم؟!
س.ی:نه من گوشام تیزه شنیدم!
و اینکه این خونه واسه خودمه وقتایی که میخوام بیام شهر میام اینجا و البته خدمتکارا مرخصین فردا میان
الان بیا بریم:)
من:باشه[چقدر پولداره پروردگارا]
(سوار ماشین شیک تر از خونش شدیمو حرکت کردیم
وقتی رسیدیم پیاده شدم و اطرافو یه آنالیز کوچیک کردم..
یه کوچه کاملا متروکه و بمبست که تهش به یه کافه به نظر متروکه تر میرسه:|)
س.ی:میترسی؟!
من:نه:/
س.ی:(میاد سمت من)فقط قبلش باید این چسبو بکنم که خطرناک نشه واست(آروم آروم یه چیزی شبیه چسب رو از روی گردنم برمیداره میندازه توی سطل کنار کوچه)
س.ی:بریم^^(میره طرف کافه منم پشتش حرکت میکنم)
من:یه سوال بپرسم؟!
س.ی:اره بپرس
من:اینجا کجاس؟!
س.ی:نظرت چیه بریم ببینیم؟!
(درو باز کرد و..)
۴۲۸
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.