دل آدم از نبودنهای بععععضی ها میمیره 😔😌👌👌🌹🌹
دلم از نبودنت پر است
هر روز خاطراتم را الک می کنم
و جز دلتنگیِ تو چیزی برایم نمی ماند
نه تو آمدی
نه فراموشی
خیالی نیست!!!!!!!!!!
من کوه می شوم و پای نبودن هایت می مانم.
بی آنکه بدانی
هرروز، دزدکی
از چشم هایت پرتغال می چینم
با نگاهت حرف می زنم
حواس از لب هایت برنمی دارم؛
تا تک تکِ کلماتت را در مشت بگیرم!
بی اجازه بگویم:
به تعداد چشم هایی که هرگز تو را ندیده اند؛
عاشقت هستم!!!!!!!
آن قدر که می خواهم شعر را متوقف کنم
و تا ابد
به دوست داشتنت مشغول باشم!
مغزم بزرگترین دشمن منه! اون شبیه یه جاسوسه. همون جاسوسی که تا آخر داستان رفیق صمیمی نقش اصلیه و سکانس آخر از پشت به قهرمان داستان خنجر می زنه و معلوم میشه همه چی زیر سر اون بوده.
انگار مغزم داره انتقام تموم سال های بچگیم که ازش کار کشیدم رو می گیره.
آفتاب که کم کم محو میشه و ستاره ها که نمایان می شن مغزم زهر تلخ و مرگ آوری رو ترشح می کنه و وادارم میکنه که به همه چیز فکر کنم؛،،،،،،،،،،،،،، و اونقدر کلمات و تصاویر مبهم داخل سلول های ذهنم پراکنده می شن و برای آزادی تقلا می کنن که نمی دونم چطور اونهارو به زبون بیارم و به ناچار سکوت اختیار می کنم.
ماه که تو آسمون شروع به جولان دادن می کنه به همه چیز فکر می کنم؛ به دعواهای تو مدرسه به تاریکی واقعی شب .....
و به قاب عکس مادرم خیره میشوم وووووووووووووو انقدر به همه چیز فکر می کنم که ذهنم پر از چرا میشه!!!!!!!!!
چرا؟ چرا؟ چرا؟
شاید زندگی فقط یه چرا بزرگه! شاید ما تموم عمرمون می دویم که برای چرا های مغز و قلبمون جواب پیدا کنیم.
برای به یاد آوردن یه نفر، یه بهانه ی کوچیک کافیه،
اما کی می دونه برای فراموش کردن، چند ساااااااااااااااااااااااااااال باید بگذره؟
همیشه به چشام میگم ارام گریه کن
چشم دیونه خل و چل ،ب کدامین وفایش چنین دلتنگی...
درد هم باشی دوستت دارم
دوست داشته شدن بلدی؟
عشق هم باشی عاشقتم
عشق شدن بلدی؟
گر ویران شوی می سازم تو را
ساخته شدن بلدی؟
چشم وا کنی می نازم به تو
بلند شدن از خواب را بلدی؟
بلدی دستانت را باز کنی؟
این همه مهر را از من بگیری
من نیز از زیر این همه مهر
کمر راست کنم چون کوه استوار شوم
حال نوبت به توست
لیلی شدن و لیلی ماندن را بلدی؟👌👌👌👌👌
اریا دلنوشته تقدیمتون 😌😌🌹🌹🌹🌹🌹
هر روز خاطراتم را الک می کنم
و جز دلتنگیِ تو چیزی برایم نمی ماند
نه تو آمدی
نه فراموشی
خیالی نیست!!!!!!!!!!
من کوه می شوم و پای نبودن هایت می مانم.
بی آنکه بدانی
هرروز، دزدکی
از چشم هایت پرتغال می چینم
با نگاهت حرف می زنم
حواس از لب هایت برنمی دارم؛
تا تک تکِ کلماتت را در مشت بگیرم!
بی اجازه بگویم:
به تعداد چشم هایی که هرگز تو را ندیده اند؛
عاشقت هستم!!!!!!!
آن قدر که می خواهم شعر را متوقف کنم
و تا ابد
به دوست داشتنت مشغول باشم!
مغزم بزرگترین دشمن منه! اون شبیه یه جاسوسه. همون جاسوسی که تا آخر داستان رفیق صمیمی نقش اصلیه و سکانس آخر از پشت به قهرمان داستان خنجر می زنه و معلوم میشه همه چی زیر سر اون بوده.
انگار مغزم داره انتقام تموم سال های بچگیم که ازش کار کشیدم رو می گیره.
آفتاب که کم کم محو میشه و ستاره ها که نمایان می شن مغزم زهر تلخ و مرگ آوری رو ترشح می کنه و وادارم میکنه که به همه چیز فکر کنم؛،،،،،،،،،،،،،، و اونقدر کلمات و تصاویر مبهم داخل سلول های ذهنم پراکنده می شن و برای آزادی تقلا می کنن که نمی دونم چطور اونهارو به زبون بیارم و به ناچار سکوت اختیار می کنم.
ماه که تو آسمون شروع به جولان دادن می کنه به همه چیز فکر می کنم؛ به دعواهای تو مدرسه به تاریکی واقعی شب .....
و به قاب عکس مادرم خیره میشوم وووووووووووووو انقدر به همه چیز فکر می کنم که ذهنم پر از چرا میشه!!!!!!!!!
چرا؟ چرا؟ چرا؟
شاید زندگی فقط یه چرا بزرگه! شاید ما تموم عمرمون می دویم که برای چرا های مغز و قلبمون جواب پیدا کنیم.
برای به یاد آوردن یه نفر، یه بهانه ی کوچیک کافیه،
اما کی می دونه برای فراموش کردن، چند ساااااااااااااااااااااااااااال باید بگذره؟
همیشه به چشام میگم ارام گریه کن
چشم دیونه خل و چل ،ب کدامین وفایش چنین دلتنگی...
درد هم باشی دوستت دارم
دوست داشته شدن بلدی؟
عشق هم باشی عاشقتم
عشق شدن بلدی؟
گر ویران شوی می سازم تو را
ساخته شدن بلدی؟
چشم وا کنی می نازم به تو
بلند شدن از خواب را بلدی؟
بلدی دستانت را باز کنی؟
این همه مهر را از من بگیری
من نیز از زیر این همه مهر
کمر راست کنم چون کوه استوار شوم
حال نوبت به توست
لیلی شدن و لیلی ماندن را بلدی؟👌👌👌👌👌
اریا دلنوشته تقدیمتون 😌😌🌹🌹🌹🌹🌹
۲۱.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.