همراه با موزیک🦋
#همراه با موزیک🦋
قسمت چهارم
همونطور که داشت حرف میزد تلفن قطع شد... دختره تقریبا ۳هفته ای میشدکه پسره رو ندیده بود خیلی نگرانش بود کم کم دیگه داشت بهش شک میکرد که چرا یهو غیبش زده
دختره هرچی منتظر موند خبری از پسره نشدساعت نزدیکای۲:۳۰نصفه شب بود که گوشی زنگ خورد دختره برداشت دید پسره زنگ میزنه با خوشحالی جواب داد:الووو عشقم چطوری خواهش میکنم حرف بزن.....این همه مدت کجا بودی دلم واست تنگ شده بود.....:: بالاخره پسره حرف زد: سلام ببخشید یه مدتی بود که گرفتاری داشتم نتونستم سراغتوبگیرم میشه ازت یه خواهشی بکنم فردا بیا به همون پاتوقی که با دوستام میرفتم میخوام تورو باهاشون آشنا کنم ..دختره گفت: باشه....::صب زود پسره رفت دنبال دختره دختره یجوری از خونه در رفت سوار ماشین پسره شدن و رفتن...
وقتی رسیدن دختره دید همه ی دوستای پسره نشستن دورهم از خجالت آب شد پسره گفت نگران نباش من هستم بیا..
دختره. رفت نشست پیش پسره
دوستای پسره در گوش هم پچ پچ میکردن::......تا اینکه همون رفیق پسره که اونشب بهش زنگ زده بود سر بحثوباز کرد خب دختر خانوم این رفیق ما امشب میخواد یچیزی به شما بگه......بگو.....]پسره نمیدونست از کجا شرو کنه خبب خبب راستش میخوام یه واقعیتی رو بگم چون دیگه تحمل ندارم چون الان۵سال که باهمیم من همون اولین باری که دیدمت سال اول یبار با رفیقام جرعت حقیقت بازی کردیم یجورایی شرط بستیم که اگ من تورو عاشق خودم کنم۵سال رفیقم ۵۰میلیون به حسابم میریزه.....
خلاصه که اینا همش یه بازی بود و من هیچوقت عاشقت نبودم
دختره هنگ کرده بود دستاش میلرزید ینی چی اوردین اینجا منو که چرت و پرت تحویلم بدین پسره گفت نه اینا همش راسته اما خببب هییس هیچی نگو ینی همه ی این۵سال الکی بود ارع الکی؟؟؟...
لعنت به من که عاشق آدمی مث تو شدم لعنتی چجوری ازدلت اومد هاااا....نمیخوام ببینمت گمشو پسره گفت نه نه بزار توضیح بدم فقط یه بازی بود هیییس خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم راحت شدی دیگه برو زندگیتو بکن کاریت ندارم نفرینت نمیکنم بخشیدمت برو.......اما ببینم اون خداهم میبخشتت تف تو صورتت 💔۵سال چیز کمی نبود براش اما خبب..........................ادامه داره
قسمت چهارم
همونطور که داشت حرف میزد تلفن قطع شد... دختره تقریبا ۳هفته ای میشدکه پسره رو ندیده بود خیلی نگرانش بود کم کم دیگه داشت بهش شک میکرد که چرا یهو غیبش زده
دختره هرچی منتظر موند خبری از پسره نشدساعت نزدیکای۲:۳۰نصفه شب بود که گوشی زنگ خورد دختره برداشت دید پسره زنگ میزنه با خوشحالی جواب داد:الووو عشقم چطوری خواهش میکنم حرف بزن.....این همه مدت کجا بودی دلم واست تنگ شده بود.....:: بالاخره پسره حرف زد: سلام ببخشید یه مدتی بود که گرفتاری داشتم نتونستم سراغتوبگیرم میشه ازت یه خواهشی بکنم فردا بیا به همون پاتوقی که با دوستام میرفتم میخوام تورو باهاشون آشنا کنم ..دختره گفت: باشه....::صب زود پسره رفت دنبال دختره دختره یجوری از خونه در رفت سوار ماشین پسره شدن و رفتن...
وقتی رسیدن دختره دید همه ی دوستای پسره نشستن دورهم از خجالت آب شد پسره گفت نگران نباش من هستم بیا..
دختره. رفت نشست پیش پسره
دوستای پسره در گوش هم پچ پچ میکردن::......تا اینکه همون رفیق پسره که اونشب بهش زنگ زده بود سر بحثوباز کرد خب دختر خانوم این رفیق ما امشب میخواد یچیزی به شما بگه......بگو.....]پسره نمیدونست از کجا شرو کنه خبب خبب راستش میخوام یه واقعیتی رو بگم چون دیگه تحمل ندارم چون الان۵سال که باهمیم من همون اولین باری که دیدمت سال اول یبار با رفیقام جرعت حقیقت بازی کردیم یجورایی شرط بستیم که اگ من تورو عاشق خودم کنم۵سال رفیقم ۵۰میلیون به حسابم میریزه.....
خلاصه که اینا همش یه بازی بود و من هیچوقت عاشقت نبودم
دختره هنگ کرده بود دستاش میلرزید ینی چی اوردین اینجا منو که چرت و پرت تحویلم بدین پسره گفت نه اینا همش راسته اما خببب هییس هیچی نگو ینی همه ی این۵سال الکی بود ارع الکی؟؟؟...
لعنت به من که عاشق آدمی مث تو شدم لعنتی چجوری ازدلت اومد هاااا....نمیخوام ببینمت گمشو پسره گفت نه نه بزار توضیح بدم فقط یه بازی بود هیییس خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم راحت شدی دیگه برو زندگیتو بکن کاریت ندارم نفرینت نمیکنم بخشیدمت برو.......اما ببینم اون خداهم میبخشتت تف تو صورتت 💔۵سال چیز کمی نبود براش اما خبب..........................ادامه داره
۱۲.۳k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.