تک پارتی کوکی
از زبان ا/ت: امروز اول مهر بود و من باید میرفتم مدرسه، ولی امروز دیر بیدار شدم یعنی حدود ۱ ساعت دیرتر رسیدم مدرسه! اصلا حالم خوب نبود و حتی انقد عجله داشتم که یادم رفت صبحانه بخورم، وقتی رسیدم، مدیر مدرسه خیلی دعوام کرد، خب راستش مدیر خیلی اخلاق خوبی نداشت، و همه بچه های مدرسه ازش دور بودن :( ادامه از زبان ا/ت: زنگ اولمون ریاضی داشتیم، دقیقا از همون درسی که اصلا ازش خوشم نمیاد :( زنگ تفریح شد و رفتم تو حیاط مدرسه، داشتم راه میرفتم که یهو دیدم خیلی گشنم شده، میخواستم برم بوفه یه چیزی بخرم، که یهو با یه پسر خوشتیپ که ماسک زده بود، مواجه شدم^-^ از زبان پسر: سلام، من جئون جونگ کوک هستم، از زبان ا/ت: س.سلام، م.من هم ا/ت ه.هستم، خوشبختم فک کردم داره منو گول میزنه ولی... داشتم میرفتم بوفه که اون پسر رو دوباره توی بوفه مدرسه دیدم، ماسکشو آورد پایین، و دیدم اون کوکه، از ذوق از بوفه با سرعت زیاد بیرون اومدم، رفتم تو دستشویی و یه آبی به صورتم زدم و یکم چشمام رو مالیدم، شاید اشتباهی دیدمش !-) ادامه از زبان ا/ت: دوباره رفتم تو بوفه اون پسر هنوز اونجا بود و داشت خرید میکرد، ولی ایندفعه مطمئن شدم که اون کوکه، چرا؟ چون صاحب بوفه وقتی اون پسر داشت خرید هاش رو حساب میکرد، گفت: قابلی نداره آقای جئون جونگ کوک! و این یعنی اون خود کوکی بود انقد ذوق زده شده بودم که حتی یادم رفت گشنمه! از اونجایی که پول هم نیاوردم و خونمون دو کوچه اونور تر از مدرسه بود، بدون این که مدیرمون متوجه بشه کیفم رو گرفتم و داشتم به طرف خونه حرکت میکردم که یهو !...
از زبان کوکی: خانم ا/ت چیزی میخواین؟ از زبان ا/ت: اصلا باورم نمیشد کوکی داره باهام حرف میزنه، و آروم گفتم: نه، یکم گشنمه میخوام برم خونه، تا چند دقیقه دیگه بر میگردم. داشتم میرفتم که کوکی اومد و دوتا از کیک هایی که گرفته بود رو بهم داد، ادامه از زبان ا/ت: ممنون و کیک هارو بهش پس دادی، ولی کوکی دوباره کیک هارو بهت داد و رفت توی کلاس، زنگ تفریح تموم شده بود و این زنگ زنگ آخر بود چون امروز اولین روز مدرسه بود فقط دو زنگ داشتیم ( ¹ ساعت بعد) هوف بلاخره مدرسه تموم شد و به سمت خونه حرکت کردم، که کوکی با ماشینش اومد و سوارم کرد و سر کوچه خونمون، پیادم کرد اون روز، روز خیلی خوبی برام بود چون کوک رو دیده بوم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
امید وارم خوشتون امده باشه
از زبان کوکی: خانم ا/ت چیزی میخواین؟ از زبان ا/ت: اصلا باورم نمیشد کوکی داره باهام حرف میزنه، و آروم گفتم: نه، یکم گشنمه میخوام برم خونه، تا چند دقیقه دیگه بر میگردم. داشتم میرفتم که کوکی اومد و دوتا از کیک هایی که گرفته بود رو بهم داد، ادامه از زبان ا/ت: ممنون و کیک هارو بهش پس دادی، ولی کوکی دوباره کیک هارو بهت داد و رفت توی کلاس، زنگ تفریح تموم شده بود و این زنگ زنگ آخر بود چون امروز اولین روز مدرسه بود فقط دو زنگ داشتیم ( ¹ ساعت بعد) هوف بلاخره مدرسه تموم شد و به سمت خونه حرکت کردم، که کوکی با ماشینش اومد و سوارم کرد و سر کوچه خونمون، پیادم کرد اون روز، روز خیلی خوبی برام بود چون کوک رو دیده بوم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
امید وارم خوشتون امده باشه
۹۱.۲k
۲۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.