خب داستان از این قراره که یه روز یه پسری حوصلش سر میره تو
خب داستان از این قراره که یه روز یه پسری حوصلش سر میره توی تلگرام به یه دختری همین طوری پیام میده و بعد یکم حرف زدن دختر میگه پاشو بیا پیشم خونه مجردی تنهام با دوستم پسره یه ماشین میگیره میره اونجا و داستان رو هم به راننده ماشین میگه وقتی به جلو خونه میرسن راننده میگه که این خونه خیلی آشناست مواظب باش و بعدشم میره ولی سر کوچه وای میسته پسره وقتی درو میزنه کسی باز نمیکنه و چراغای خونه هم بسته بوده با دختره تماس میگیره دختره میگه در بازه بیا تو و همون لحظه یه شماره ناشناس که راننده باشه بهش زنگ میزنه و میگه که سری از اونجا دور بشه و میره پسرو سوار میکنه و از اونجا میرن. راننده داخل ماشین به پسر توضیح میده که یک ماه پیش دقیقا با این فریب کاری یه پسر دیگه رو به این خونه کشوندن و اونا قاچاقچی اعضای بدن بودن.💀 و پسر هم میگه که از پنجره تاریک چند تا دست دیده بود و ترسیده بود و خب مشخصه که اگه ... 𑇓 ˖
۴.۳k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.