با برداشتن فنجان چای سمت پنجره رفت ، در های پنجره را باز
با برداشتن فنجان چای سمت پنجره رفت ، در های پنجره را باز کرد ؛ و کنار آن نشست. سوز سرما بینی اش را سرخ و صورت خسته اش را سوزاند.
به وضوح تک تک اجزای صورتش از سرما گز گز میکردند.
حتی آب کنار در هم قندیل بسته بود
کمی از چای تازه دم کرده اش نوشید ، مزه ی کهنگی میداد.
آن را کنار گذاشت و سرش را به در پنجره تکیه داد.
چای هایش بیش از ماه ها بود که مزه ی کهنگی میداد.
بدون این که متوجه شود حلقه ای از اشک های براقش دور چشمانش حلقه زد.
کهنگی چای از کهنگی افکارش بود یا باید چای همیشگی اش را تغییر میداد؟
فقط میتوانست متوجه شود که سوز سرما اشک های براق و کوچکش را خشک میکند.
ماه ، ماه خیلی زیبا بود.
آن شب بیشتر از همیشه میدرخشید. کمی آرام گرفت.
کمی بازی بازی پاهایش را لب پنجره گذاشت ، فقط کمی بازی بازی قطره ی دیگری از اشک های براقش سر خورد و روی پیراهن همیشگی اش ریخت.
خودش را رها کرد ، همیشه از سقوط میترسید ولی ماه امشب زیادی زیبا بود.
1403/10/...
به وضوح تک تک اجزای صورتش از سرما گز گز میکردند.
حتی آب کنار در هم قندیل بسته بود
کمی از چای تازه دم کرده اش نوشید ، مزه ی کهنگی میداد.
آن را کنار گذاشت و سرش را به در پنجره تکیه داد.
چای هایش بیش از ماه ها بود که مزه ی کهنگی میداد.
بدون این که متوجه شود حلقه ای از اشک های براقش دور چشمانش حلقه زد.
کهنگی چای از کهنگی افکارش بود یا باید چای همیشگی اش را تغییر میداد؟
فقط میتوانست متوجه شود که سوز سرما اشک های براق و کوچکش را خشک میکند.
ماه ، ماه خیلی زیبا بود.
آن شب بیشتر از همیشه میدرخشید. کمی آرام گرفت.
کمی بازی بازی پاهایش را لب پنجره گذاشت ، فقط کمی بازی بازی قطره ی دیگری از اشک های براقش سر خورد و روی پیراهن همیشگی اش ریخت.
خودش را رها کرد ، همیشه از سقوط میترسید ولی ماه امشب زیادی زیبا بود.
1403/10/...
۱.۰k
۰۸ دی ۱۴۰۳