٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت39-
س.ی:تو نمیتونی رو آدما اسم نذاری؟!:/
من:اون واقعا شبیه گودزیلاعه خبب:(
س.ی:(همزمان اینکه روبهروم میشینه){باخنده}چرا میگی شبیه گودزیلاعه؟!
من:چون هیکل گودزیلایی داره تلاشم نمیکنه یکم خوش فرم تر بشه
تنها کاری که برای خوشگلیش بلده اینه که کل لوازم آرایشی رو حیف صورتش کنه تازه زشتتر هم از آب درمیاد-_-
س.ی:احتمالا بخاطر لقبی که بهش دادی میخواد اخراجت کنه
من:اتفاقا خوب کاریم کردم مثلا یه مشت دکتر اونجا جمع شدن، با این وضع مدیریتش..
دکتر ملت که نباید افسردگی داشته باشه
اصلا تو چرا نرفتی سرکارت؟!
مگه کار نداری؟!
س.ی:اوم چرا دارم
ولی امروز نه!
من:اصلا کارت چیه؟! شاها چیکار دارن که بکنن؟!
س.ی:رئیس جمهور چیکار میکنه؟!
یه درجه بالاترش کار شاههای مسئولیتپذیره
من:تو مسئولیت پذیری؟!
فکر نکنم، اگه یکم هم احساس مسئولیت داشتن میکردی حداقل دوشنبه اول هفته پا میشدی میرفتی سرکارات:\
س.ی:گفتم امروز به دلایلی کاری ندارممم:///
من:احتمالا دلیل...
س.ه:به سلام یونهه خانم بلاخره تصمیم گرفتین بیدار شین
من:بخاطر این شازدهتونه!
کله صحر همچو روح به آدم زل میزنه که وقتی بیدار شد چهارتا سکته ناقصو رد کنه:\
س.ی:کله صحر؟؟!!
ترسیدم نیام کله شب بیدار بشی..:|
من:من مشکلی نداشتم..
س.ی:من...
س.ه:من.. من مشکل داشتم
اگه قرار باشه کل روز رو بخوابی فایده نداره که باید دنبال یه نفر دیگه میگشتم
(سکوت کردم..
دروغ چرا؟ بهم برخورد؛ یه لحظه حس کردم یه شیء بیش نیستم!!
مطمئن بودم اگه یه لحضه دیگه تو اون حالت میموندم اشکم درمیومد پس بدون حرف با دستای مشت شده رفتم روی تختم خوابیدم و پتو رو کشیدم رو صورتم تا تغییر چهرمو نبینن..)
من:اون واقعا شبیه گودزیلاعه خبب:(
س.ی:(همزمان اینکه روبهروم میشینه){باخنده}چرا میگی شبیه گودزیلاعه؟!
من:چون هیکل گودزیلایی داره تلاشم نمیکنه یکم خوش فرم تر بشه
تنها کاری که برای خوشگلیش بلده اینه که کل لوازم آرایشی رو حیف صورتش کنه تازه زشتتر هم از آب درمیاد-_-
س.ی:احتمالا بخاطر لقبی که بهش دادی میخواد اخراجت کنه
من:اتفاقا خوب کاریم کردم مثلا یه مشت دکتر اونجا جمع شدن، با این وضع مدیریتش..
دکتر ملت که نباید افسردگی داشته باشه
اصلا تو چرا نرفتی سرکارت؟!
مگه کار نداری؟!
س.ی:اوم چرا دارم
ولی امروز نه!
من:اصلا کارت چیه؟! شاها چیکار دارن که بکنن؟!
س.ی:رئیس جمهور چیکار میکنه؟!
یه درجه بالاترش کار شاههای مسئولیتپذیره
من:تو مسئولیت پذیری؟!
فکر نکنم، اگه یکم هم احساس مسئولیت داشتن میکردی حداقل دوشنبه اول هفته پا میشدی میرفتی سرکارات:\
س.ی:گفتم امروز به دلایلی کاری ندارممم:///
من:احتمالا دلیل...
س.ه:به سلام یونهه خانم بلاخره تصمیم گرفتین بیدار شین
من:بخاطر این شازدهتونه!
کله صحر همچو روح به آدم زل میزنه که وقتی بیدار شد چهارتا سکته ناقصو رد کنه:\
س.ی:کله صحر؟؟!!
ترسیدم نیام کله شب بیدار بشی..:|
من:من مشکلی نداشتم..
س.ی:من...
س.ه:من.. من مشکل داشتم
اگه قرار باشه کل روز رو بخوابی فایده نداره که باید دنبال یه نفر دیگه میگشتم
(سکوت کردم..
دروغ چرا؟ بهم برخورد؛ یه لحظه حس کردم یه شیء بیش نیستم!!
مطمئن بودم اگه یه لحضه دیگه تو اون حالت میموندم اشکم درمیومد پس بدون حرف با دستای مشت شده رفتم روی تختم خوابیدم و پتو رو کشیدم رو صورتم تا تغییر چهرمو نبینن..)
۸۱۴
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.