پارت ۵
ا.ت ویو:
بعد از قطع کردن گوشی تازه یادم رفت ک بهش بگم چه ساعتی هم دیگ رو ببینیم محکم کف دستم رو کوبیدم رو صورتم و محکم خودم رو مرت کردم روی تخت و صورتم رو کوبیدم تو بالشتم کوبیدم و بخاطر حواس پرتیم جیغی زدم هی داشتم با خودم کلنجار میرفتم ک چجوری بهش زنگ بزنم و بهش ساعت رو بگم ک گوشبم یکدفعه زنگ خورد
عین برق گرفته ها بلند شدم و ب سمت گوشیم حمله کردم ک با دیدن شمارش لبخند گنده ای زدم و زود جوابش رو دادم
ته:ام خب چیزه زنگ زدم ک بگم ساعت چند قراره همدیگه رو ببینیم و کجا؟
ا.ت:بیا خونه ی من ساعت ۷ اینجا باش
با گفتن حرفم ب سرفه افتاد
ته:چییییی خونه تووووو
ا.ت:چته گوشم کر شد عه اره دیگ
ته:با...باشه
تلفن رو قطع کردم و شروع کردم ب جمع کردن خونم تا ابروریزی نشه
بعد از تمیز کردن خونه ب سمت حموم رفتم تا بوی گند ندم
از حموم اومدم بیرون و نگاهی ب ساعت کردم ساعت ۶:۴۲ بود یا خداااا چرا انقدر زمان زود گذشت
لباسام رو پوشیدم و منتظر اومدنش شدم
ب سمت تلوزیون رفتم و روشنش کردم ک صدای افون بلندشد
تهیونگ بود
درو باز کردم ک اومد تو
بعد سلام و احوال مرسی اینا شروع کردم ب حرف زدن
ا.ت:ببین خیلی ب حرفات فکر کردم و واقعا فک کنم عوض شدی و مبخوام بهت ی فرصت بدم
و این شد شروع دوباره داستان ما
تمام
بعد از قطع کردن گوشی تازه یادم رفت ک بهش بگم چه ساعتی هم دیگ رو ببینیم محکم کف دستم رو کوبیدم رو صورتم و محکم خودم رو مرت کردم روی تخت و صورتم رو کوبیدم تو بالشتم کوبیدم و بخاطر حواس پرتیم جیغی زدم هی داشتم با خودم کلنجار میرفتم ک چجوری بهش زنگ بزنم و بهش ساعت رو بگم ک گوشبم یکدفعه زنگ خورد
عین برق گرفته ها بلند شدم و ب سمت گوشیم حمله کردم ک با دیدن شمارش لبخند گنده ای زدم و زود جوابش رو دادم
ته:ام خب چیزه زنگ زدم ک بگم ساعت چند قراره همدیگه رو ببینیم و کجا؟
ا.ت:بیا خونه ی من ساعت ۷ اینجا باش
با گفتن حرفم ب سرفه افتاد
ته:چییییی خونه تووووو
ا.ت:چته گوشم کر شد عه اره دیگ
ته:با...باشه
تلفن رو قطع کردم و شروع کردم ب جمع کردن خونم تا ابروریزی نشه
بعد از تمیز کردن خونه ب سمت حموم رفتم تا بوی گند ندم
از حموم اومدم بیرون و نگاهی ب ساعت کردم ساعت ۶:۴۲ بود یا خداااا چرا انقدر زمان زود گذشت
لباسام رو پوشیدم و منتظر اومدنش شدم
ب سمت تلوزیون رفتم و روشنش کردم ک صدای افون بلندشد
تهیونگ بود
درو باز کردم ک اومد تو
بعد سلام و احوال مرسی اینا شروع کردم ب حرف زدن
ا.ت:ببین خیلی ب حرفات فکر کردم و واقعا فک کنم عوض شدی و مبخوام بهت ی فرصت بدم
و این شد شروع دوباره داستان ما
تمام
۱۶.۶k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.