به نام آنکه آفریننده ی جان هاست، این داستان را آغاز میکنم
به نام آنکه آفریننده ی جان هاست، این داستان را آغاز میکنم با یک پروانه ی بی جان.
که نداند راز زیبایی آن جان
گه این پروانه با خود گوید؛ که زیبایی در من چیست؟
اگر زیبایی در من مباشد، در این دنیا چیست؟
یعنی این زیبایی در وجودم نیست؟
گهی با خود گوید؛ در این چیز کوچک کمی زیبایی نیست؟
ناگهان از آن طرف یک شئ کوچک زد برقی
پروانه آن را دید و به سمت آن یک ضرب رفت
ناگهان شوکه شد و از حال رفت،
چشم باز کرد و دوباره آن شئ را دید
متعجب شد و به سمت او پرید.
آری، او دید زیباییش را در آینه،
خوشحال شد و چرخید دور آینه.
با بال هایی که از برگ های نارنجی رنگ ساخته شده بود و برای خودش بود مینگریست
او یکی از پری های آبان ماه بود
پری در بین برگ های دوست داشتنی ؛
که نداند راز زیبایی آن جان
گه این پروانه با خود گوید؛ که زیبایی در من چیست؟
اگر زیبایی در من مباشد، در این دنیا چیست؟
یعنی این زیبایی در وجودم نیست؟
گهی با خود گوید؛ در این چیز کوچک کمی زیبایی نیست؟
ناگهان از آن طرف یک شئ کوچک زد برقی
پروانه آن را دید و به سمت آن یک ضرب رفت
ناگهان شوکه شد و از حال رفت،
چشم باز کرد و دوباره آن شئ را دید
متعجب شد و به سمت او پرید.
آری، او دید زیباییش را در آینه،
خوشحال شد و چرخید دور آینه.
با بال هایی که از برگ های نارنجی رنگ ساخته شده بود و برای خودش بود مینگریست
او یکی از پری های آبان ماه بود
پری در بین برگ های دوست داشتنی ؛
۸۱۳
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.