دارک
از زبون خوده شخص گفته میشه.این داستان سه قسمت داره.
سلام اسم من محمد هست و الان دوسالی میشه که ازدواج کردم و این داستان ترسناک که میخوام برای شما تعریف کنم برای 10 تا 11 سال پیش هست. من پدر نظامی هستم و اون موقع توی خونه سازمانی زندگی می کردیم. همه چی از اون جایی شروع شد که من ی جعبه از کاشان خریدم و این جعبه این شکلی بود که چفت جعبه رو که باز می کردی ی جادوگر شروع میکرد به خندیدن و ... چشماش روشن میشد.
ی شب که خواب بودم، دیدم صداش میاد و تا بیدار شدم صدای خنده قطع شد و فقط چشمای جادوگره روشن بود و بلند شدم و در جعبه رو بستم. خواستم برم دستشویی (دستشویی انتهای راهرو دست راست بود و از جلوی آشپزخونه رد میشد) که دیدم جلوی آشپزخونه دوتا حالت سُم مانند روی زمین با قد و موهای بلند مشکی وایساده که منم عقب عقب رفتم و انگار لال شده بودم و نمیتونستم داد بزنم و برگشتم توی رخت خواب و فردا برای خانواده تعریف کردم که دیگه قرآن گذاشتن بالا سرم.
دیگه چیزی نشد تا همین 4سال پیش که با موتور داشتم میومدم (ترک نشین نداشتم) که ی دفعه یکی دم گوشم با دهنش صدا درآورد. انقدر نزدیک بود و واضح که میخواستم با موتور بخورم زمین. زدم بغل و دیدم چیزی نیست(با اینکه فهمیده بودم دوباره خودشه) راه افتادم.
چند وقت بعدش تو خونه خواب بودم که در اتاق خواب باز شد. من نشستم رو تخت و خواستم برم در رو ببندم که ی چیزی دوبار زد رو قلبم که انقدر واضح بود دستم رو ناخواسته بردم بزنمش کنار که دستم خورد بهش و احساسش کردم و بازم همون صدا دم گوشم اومد. فک کردم توهم زدم و اومدم پاشم از جام که دوباره دوتا زد رو قلبم و در گوشم همون صدا رو درآورد و من واقعا نمیدونستم چیکار باید بکنم.
چند روز بعد این قضیه که خواب بودم ی چیزی خورد تو صورتم که من از خواب پا شدم و دیدم صورتم خونی شده و همینجوری داره خون میاد. مادرم رو صدا کردم و چراغ رو روشن کردم که دیدم مهتابی از جاش دراومده و کج شده، تابلوهای اتاق هم همینطور و عکس خودم خورده بود تو صورتم.
از خونه زدم بیرون و رفتم پیش دوستم و ماجرا رو براش تعریف کردم (اونا هم تو ساختمون ما بودن) گفت بذار ی چایی بیارم بخوریم حالت بهتر بشه. بعد از روشن کردن گاز نشکن ترکید و پودر شد که از ترس زدیم بیرون. بعد این ماجرا رفتم پیش ی کسی که بهم معرفی کرده بودن و اون گفت که همزادت داره اذیتت میکنه و همزاد خوبی هم نیست. سعی کن ازش نترسی که کاری باهات نداشته باشه.
قسمت بعدی رو هم پست میکنم.
سلام اسم من محمد هست و الان دوسالی میشه که ازدواج کردم و این داستان ترسناک که میخوام برای شما تعریف کنم برای 10 تا 11 سال پیش هست. من پدر نظامی هستم و اون موقع توی خونه سازمانی زندگی می کردیم. همه چی از اون جایی شروع شد که من ی جعبه از کاشان خریدم و این جعبه این شکلی بود که چفت جعبه رو که باز می کردی ی جادوگر شروع میکرد به خندیدن و ... چشماش روشن میشد.
ی شب که خواب بودم، دیدم صداش میاد و تا بیدار شدم صدای خنده قطع شد و فقط چشمای جادوگره روشن بود و بلند شدم و در جعبه رو بستم. خواستم برم دستشویی (دستشویی انتهای راهرو دست راست بود و از جلوی آشپزخونه رد میشد) که دیدم جلوی آشپزخونه دوتا حالت سُم مانند روی زمین با قد و موهای بلند مشکی وایساده که منم عقب عقب رفتم و انگار لال شده بودم و نمیتونستم داد بزنم و برگشتم توی رخت خواب و فردا برای خانواده تعریف کردم که دیگه قرآن گذاشتن بالا سرم.
دیگه چیزی نشد تا همین 4سال پیش که با موتور داشتم میومدم (ترک نشین نداشتم) که ی دفعه یکی دم گوشم با دهنش صدا درآورد. انقدر نزدیک بود و واضح که میخواستم با موتور بخورم زمین. زدم بغل و دیدم چیزی نیست(با اینکه فهمیده بودم دوباره خودشه) راه افتادم.
چند وقت بعدش تو خونه خواب بودم که در اتاق خواب باز شد. من نشستم رو تخت و خواستم برم در رو ببندم که ی چیزی دوبار زد رو قلبم که انقدر واضح بود دستم رو ناخواسته بردم بزنمش کنار که دستم خورد بهش و احساسش کردم و بازم همون صدا دم گوشم اومد. فک کردم توهم زدم و اومدم پاشم از جام که دوباره دوتا زد رو قلبم و در گوشم همون صدا رو درآورد و من واقعا نمیدونستم چیکار باید بکنم.
چند روز بعد این قضیه که خواب بودم ی چیزی خورد تو صورتم که من از خواب پا شدم و دیدم صورتم خونی شده و همینجوری داره خون میاد. مادرم رو صدا کردم و چراغ رو روشن کردم که دیدم مهتابی از جاش دراومده و کج شده، تابلوهای اتاق هم همینطور و عکس خودم خورده بود تو صورتم.
از خونه زدم بیرون و رفتم پیش دوستم و ماجرا رو براش تعریف کردم (اونا هم تو ساختمون ما بودن) گفت بذار ی چایی بیارم بخوریم حالت بهتر بشه. بعد از روشن کردن گاز نشکن ترکید و پودر شد که از ترس زدیم بیرون. بعد این ماجرا رفتم پیش ی کسی که بهم معرفی کرده بودن و اون گفت که همزادت داره اذیتت میکنه و همزاد خوبی هم نیست. سعی کن ازش نترسی که کاری باهات نداشته باشه.
قسمت بعدی رو هم پست میکنم.
۲.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.