می خوام یه داستان درباره خودم بگم........
میخوام یه داستان درباره خودم بگم........
من قبلنا از خیلی چیزا میترسیدم مثل..... مرگ..... از دست دادن دوستات یا دیگران...... دور بودن از کسی که دوسش دارم..... غم.... ناراحتی..... گریه...... خودکشی....... زجر کشیدن...... دیگه به خود قبلیم برنگردم....... کسی دوسم نداشته باشه....... کسی ازم ناراحت باشه...... و مهمتر از همه اینکه زجر خانوادم و خودم ولی دیگه از این چیزا نمیترسم چون این بلاها سرم اومده......... و حتی من الان منتظر همشونم در این حد عادت کردم:(
من قبلنا از خیلی چیزا میترسیدم مثل..... مرگ..... از دست دادن دوستات یا دیگران...... دور بودن از کسی که دوسش دارم..... غم.... ناراحتی..... گریه...... خودکشی....... زجر کشیدن...... دیگه به خود قبلیم برنگردم....... کسی دوسم نداشته باشه....... کسی ازم ناراحت باشه...... و مهمتر از همه اینکه زجر خانوادم و خودم ولی دیگه از این چیزا نمیترسم چون این بلاها سرم اومده......... و حتی من الان منتظر همشونم در این حد عادت کردم:(
۳.۹k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.