" هیچ چیز احساس نکردم.
" هیچ چیز احساس نکردم.
زمانی که متوجه شدم به ظاهر احساساتم برات اهمیت داره و فقط برای اینکه متقابل چیزی نشون داده باشی میگفتی که توام دوستم داری ؛ یا حتی زمانی که فهمیدم من رو میبوسی اما ذهنت هنوز هم درگیرِ اونه
خالی از هر احساس و افکاری شدم متوجه شدم که نباید میگفتم ، نباید میبوسیدم نباید اعتماد میکردم و نباید بروز میدادم ، شمارش اونها از دستم در رفته اما برای چند هزارمین بار شکستم ، زمانی که متوجه شدم به من نگاه میکنی اما یاد اون میوفتی بارها گفتی گفتی که چقدر دلتنگشی و پشیمون بودی از حرفآت درست توی چشمهام زل زدی و گفتی که دلت میخواد به آغوش بکشیش. برات احساس شدم توجه شدم برات تأمین تمام کمبود هات شدم ، چرا یکبار بهم توجه نکردی؟ چرا هروقت ازم تشکر کردی درست یکم بعدش ناامیدم کردی؟ انقدر دلت میخواد که برای من نباشی؟ میدونم که ما بدون هم نمیتونستیم اما حالا من میخوام که بدون تو بتونم ؛ اما دلتنگ نشو .ذره ای برای محبت و احساسات و آغوشم یا لبهام دلتنگ نشو چون مسبب نبودنشون خودت بودی ،من برات جونم رو میدم اما تو هیچوقت توجه نمیکنی."
زمانی که متوجه شدم به ظاهر احساساتم برات اهمیت داره و فقط برای اینکه متقابل چیزی نشون داده باشی میگفتی که توام دوستم داری ؛ یا حتی زمانی که فهمیدم من رو میبوسی اما ذهنت هنوز هم درگیرِ اونه
خالی از هر احساس و افکاری شدم متوجه شدم که نباید میگفتم ، نباید میبوسیدم نباید اعتماد میکردم و نباید بروز میدادم ، شمارش اونها از دستم در رفته اما برای چند هزارمین بار شکستم ، زمانی که متوجه شدم به من نگاه میکنی اما یاد اون میوفتی بارها گفتی گفتی که چقدر دلتنگشی و پشیمون بودی از حرفآت درست توی چشمهام زل زدی و گفتی که دلت میخواد به آغوش بکشیش. برات احساس شدم توجه شدم برات تأمین تمام کمبود هات شدم ، چرا یکبار بهم توجه نکردی؟ چرا هروقت ازم تشکر کردی درست یکم بعدش ناامیدم کردی؟ انقدر دلت میخواد که برای من نباشی؟ میدونم که ما بدون هم نمیتونستیم اما حالا من میخوام که بدون تو بتونم ؛ اما دلتنگ نشو .ذره ای برای محبت و احساسات و آغوشم یا لبهام دلتنگ نشو چون مسبب نبودنشون خودت بودی ،من برات جونم رو میدم اما تو هیچوقت توجه نمیکنی."
۵.۲k
۱۳ دی ۱۴۰۳