"•عشق خونی•" "•پارت12•" "•بخش اول•"
قسمت دوازدهم: شروع نقشه
به سختی بلند شدم و به سمت حموم حرکت کردم. وارد حموم شدم و به پایین تنم که حسابی کبود شده بود، نگاهی انداختم. با حالت چندشی نگامو دزدیدم و شیر اب گرم رو باز کردم وقتی وان پُر شد، اروم رفتم داخل و نشستم. سوزش پایین تنم باعث شد، اخم کوچیکی وسط پیشونیم جا خوش کنه. نفسمو فوت کردم و بعد اینکه خودمو شستم، حوله رو دورم محکم کردم و حموم رو ترک کردم. رفتم سر کمدم و یک بولیز سفید و دامن مشکی برداشتم. نمی تونستم شلوار یا ساپورت بپوشم، پس بی خیال پاهای لختم که توی دید بود شدم. دامن تا زیر باسنم بود و رون های سفیدم رو قشنگ به نمایش میذاشت. پوفی کردم و زیر لب به جهنمی گفتم و موهامو دم اسبی بالای سرم بستم. به سمت در اتاق حرکت کردم، نمی تونستم درست راه برم و این گشاد راه رفتن واقعا اعصابمو خورد میکرد. باید سعی کنم عادی باشم وگرنه بقیه میفهمن دیشب یه اتفاقایی افتاده. از پله ها رفتم پایین و وارد اتاق پذیرایی شدم، همه بودن به جز جیمین. نیشخندی زدم، چه بهتر! رفتم و کنار سایا نشستم. لبخند دندون نمایی زدم و صبح بخیر زیرلبی گفتم. مشغول شدم و برای خودم لقمه میگرفتم که یهو تهیونگ با خنده گفت ـــ دیشب یک صداهای ناجوری به گوشم می رسید!
با این حرفش چشمام درشت شد و لقمه گیر کرد توی گلوم. چن تا سرفه کردم که سایا سریع یک لیوان اب داد دستم. اب رو با ولع خوردم و به جمع که زل زده بودن بهم نگاهی کردم. خودمو زدم به اون راه و دوباره مشغول شدم. تهیونگ لبخند مشکوکی بهم زد و کوک با پوزخند گفت ـــ چه صداهای ناجوری تهیونگ شی؟! تهیونگ با لحنی که شیطونی توش موج میزد گفت ـــ صدای آه و ناله! لپامو از داخل گاز گرفتم و زیر لب به خودم نهیب زدم ـــ تو رو خدا سرخ نشو! تهیونگ ابرویی بالا انداخت ـــ اریکا خوبی؟ چرا انقدر قرمز شدی؟ گندش بزنن -__- لبخند فیکی زدم ـــ منم اون صدای ناله رو شنیدم و فکر کردم دارم توهم میزنم، اینکه گفتی تو هم شنیدیش، متعجبم کرد. ته با تمسخر آهایی گفت و سرشو انداخت پایین. چند لقمه دیگه هم خوردم و از سر میز بلند شدم. تشکری کردم و پذیرایی رو ترک کردم. با دستم گوشه دامنم رو گرفتم و کمی کشیدمش پایین، احساس معذب بودن میکنم با این دامن کوتاه -_- کاش حداقل جوراب شلواری میاوردم با خودم.
جیمین: در اتاقش رو بستم و به سمت اتاق خودم حرکت کردم. وارد اتاقم شدم و عصبی کتم رو گوشه ی اتاق پرت کردم. روی تخت دراز کشیدم ساعدمو روی چشمام گذاشتم. لعنت بهت جیمین، وقتی این همه هرزه برای رفع نیاز و خوش گذرونی هس، چرا به اون دست زدی اخه؟! مگه به خودت قول ندادی دیگه پرده هیچ دختری رو نمیزنی؟! با باز شدن در اتاق، ساعدمو به سمت پیشونیم هدایت کردم و نگاهی به سمت در انداختم. با اومدن جین، پوفی کردم ـــ اصلا حوصلتو ندارم جین. پوزخند رو اعصابی زد ـــ اخر سر کار خودتو کردی! چشمامو بستم و جوابی ندادم. کنارم روی تخت نشست ـــ قبول داری که اریکا تغییر کرده، بازم هیچ حسی بهش نداری!؟ زمزمه وار گفتم ـــ از عاشق شدن وحشت دارم، یکبار عاشق شدم و دختر مورد علاقم که باکره بود ازم خواست باهاش بخوابم و مال خودم بکنمش این کار و کردم و به هم قول دادیم تا اخرین روز عمرمون کنار هم باشیم ولی اون رفت دنبال یک پسر دیگه و بعد هم توی بار مشغول به کار شد و هر شب زیر یک نفر ناله میکرد، هه. از اون موقع دیگه دلم نمی خواد عاشق کسی بشم و با دختر دست نخورده بخوابم. جین ـــ از عقیدت خوشم میاد اینکه به دخترای باکره کاری نداری و فقط وقتی عاشق دختری بشی، حاضری پردش رو بزنی نفسش رو رها کرد: یک سؤال دارم ازت، دیشب تو و کوک و ته رفتین بار، اونجا نیازتو رفع کردی چرا وقتی برگشتی رفتی اتاق اریکا؟!
جوابی ندادم. وقتی دید هیچی نمیگم، ادامه داد ـــ با خودت روراست باش جیمین، تو عاشق این اریکای جدید شدی. کاملا از رفتارات و نگاه کردنات مشخصه. حرفاش رو انالیز کردم و پوزخندی زدم ـــ من بهش حسی ندارم دکتر، اتفاق دیشب فقط یک اشتباه بود که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه. جین سری از روی تاسف تکون داد ـــ انقدر لجباز نباش و با احساساتت نجنگ. اریکا( ملیسا): داشتم توی حیاط قدم میزدم که یهو دست یک نفر دور گردنم حلقه شد. وحشت زده چرخیدم که با دیدن چهره خندون تهیونگ، نفس راحتی کشیدم ـــ سکتم دادی خل و چل -_- لبخند شیطونی زد و لپمو کشید ـــ چه شب خوبی بود، نه؟! لبمو گزیدم و دستشو از دور گردنم پس زدم و حرصی نگاش کردم ـــ منظورت چیه؟ ها؟ جونگ کوک هم بهمون ملحق شد و درحالی که دستاش توی جیباش بودن، بهم نزدیک شد. مقابلم ایستاد و خم شد توی صورتم. کمی صورتم رو عقب کشیدم و متعجب به چشماش نگاه کردم ـــ چته؟! پوزخندی زد ـــ با این دامن کوتاه خیلی سکشی به نظر میای، نکنه هوس کردی جیمین دوباره به فاکت بده!
به سختی بلند شدم و به سمت حموم حرکت کردم. وارد حموم شدم و به پایین تنم که حسابی کبود شده بود، نگاهی انداختم. با حالت چندشی نگامو دزدیدم و شیر اب گرم رو باز کردم وقتی وان پُر شد، اروم رفتم داخل و نشستم. سوزش پایین تنم باعث شد، اخم کوچیکی وسط پیشونیم جا خوش کنه. نفسمو فوت کردم و بعد اینکه خودمو شستم، حوله رو دورم محکم کردم و حموم رو ترک کردم. رفتم سر کمدم و یک بولیز سفید و دامن مشکی برداشتم. نمی تونستم شلوار یا ساپورت بپوشم، پس بی خیال پاهای لختم که توی دید بود شدم. دامن تا زیر باسنم بود و رون های سفیدم رو قشنگ به نمایش میذاشت. پوفی کردم و زیر لب به جهنمی گفتم و موهامو دم اسبی بالای سرم بستم. به سمت در اتاق حرکت کردم، نمی تونستم درست راه برم و این گشاد راه رفتن واقعا اعصابمو خورد میکرد. باید سعی کنم عادی باشم وگرنه بقیه میفهمن دیشب یه اتفاقایی افتاده. از پله ها رفتم پایین و وارد اتاق پذیرایی شدم، همه بودن به جز جیمین. نیشخندی زدم، چه بهتر! رفتم و کنار سایا نشستم. لبخند دندون نمایی زدم و صبح بخیر زیرلبی گفتم. مشغول شدم و برای خودم لقمه میگرفتم که یهو تهیونگ با خنده گفت ـــ دیشب یک صداهای ناجوری به گوشم می رسید!
با این حرفش چشمام درشت شد و لقمه گیر کرد توی گلوم. چن تا سرفه کردم که سایا سریع یک لیوان اب داد دستم. اب رو با ولع خوردم و به جمع که زل زده بودن بهم نگاهی کردم. خودمو زدم به اون راه و دوباره مشغول شدم. تهیونگ لبخند مشکوکی بهم زد و کوک با پوزخند گفت ـــ چه صداهای ناجوری تهیونگ شی؟! تهیونگ با لحنی که شیطونی توش موج میزد گفت ـــ صدای آه و ناله! لپامو از داخل گاز گرفتم و زیر لب به خودم نهیب زدم ـــ تو رو خدا سرخ نشو! تهیونگ ابرویی بالا انداخت ـــ اریکا خوبی؟ چرا انقدر قرمز شدی؟ گندش بزنن -__- لبخند فیکی زدم ـــ منم اون صدای ناله رو شنیدم و فکر کردم دارم توهم میزنم، اینکه گفتی تو هم شنیدیش، متعجبم کرد. ته با تمسخر آهایی گفت و سرشو انداخت پایین. چند لقمه دیگه هم خوردم و از سر میز بلند شدم. تشکری کردم و پذیرایی رو ترک کردم. با دستم گوشه دامنم رو گرفتم و کمی کشیدمش پایین، احساس معذب بودن میکنم با این دامن کوتاه -_- کاش حداقل جوراب شلواری میاوردم با خودم.
جیمین: در اتاقش رو بستم و به سمت اتاق خودم حرکت کردم. وارد اتاقم شدم و عصبی کتم رو گوشه ی اتاق پرت کردم. روی تخت دراز کشیدم ساعدمو روی چشمام گذاشتم. لعنت بهت جیمین، وقتی این همه هرزه برای رفع نیاز و خوش گذرونی هس، چرا به اون دست زدی اخه؟! مگه به خودت قول ندادی دیگه پرده هیچ دختری رو نمیزنی؟! با باز شدن در اتاق، ساعدمو به سمت پیشونیم هدایت کردم و نگاهی به سمت در انداختم. با اومدن جین، پوفی کردم ـــ اصلا حوصلتو ندارم جین. پوزخند رو اعصابی زد ـــ اخر سر کار خودتو کردی! چشمامو بستم و جوابی ندادم. کنارم روی تخت نشست ـــ قبول داری که اریکا تغییر کرده، بازم هیچ حسی بهش نداری!؟ زمزمه وار گفتم ـــ از عاشق شدن وحشت دارم، یکبار عاشق شدم و دختر مورد علاقم که باکره بود ازم خواست باهاش بخوابم و مال خودم بکنمش این کار و کردم و به هم قول دادیم تا اخرین روز عمرمون کنار هم باشیم ولی اون رفت دنبال یک پسر دیگه و بعد هم توی بار مشغول به کار شد و هر شب زیر یک نفر ناله میکرد، هه. از اون موقع دیگه دلم نمی خواد عاشق کسی بشم و با دختر دست نخورده بخوابم. جین ـــ از عقیدت خوشم میاد اینکه به دخترای باکره کاری نداری و فقط وقتی عاشق دختری بشی، حاضری پردش رو بزنی نفسش رو رها کرد: یک سؤال دارم ازت، دیشب تو و کوک و ته رفتین بار، اونجا نیازتو رفع کردی چرا وقتی برگشتی رفتی اتاق اریکا؟!
جوابی ندادم. وقتی دید هیچی نمیگم، ادامه داد ـــ با خودت روراست باش جیمین، تو عاشق این اریکای جدید شدی. کاملا از رفتارات و نگاه کردنات مشخصه. حرفاش رو انالیز کردم و پوزخندی زدم ـــ من بهش حسی ندارم دکتر، اتفاق دیشب فقط یک اشتباه بود که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه. جین سری از روی تاسف تکون داد ـــ انقدر لجباز نباش و با احساساتت نجنگ. اریکا( ملیسا): داشتم توی حیاط قدم میزدم که یهو دست یک نفر دور گردنم حلقه شد. وحشت زده چرخیدم که با دیدن چهره خندون تهیونگ، نفس راحتی کشیدم ـــ سکتم دادی خل و چل -_- لبخند شیطونی زد و لپمو کشید ـــ چه شب خوبی بود، نه؟! لبمو گزیدم و دستشو از دور گردنم پس زدم و حرصی نگاش کردم ـــ منظورت چیه؟ ها؟ جونگ کوک هم بهمون ملحق شد و درحالی که دستاش توی جیباش بودن، بهم نزدیک شد. مقابلم ایستاد و خم شد توی صورتم. کمی صورتم رو عقب کشیدم و متعجب به چشماش نگاه کردم ـــ چته؟! پوزخندی زد ـــ با این دامن کوتاه خیلی سکشی به نظر میای، نکنه هوس کردی جیمین دوباره به فاکت بده!
۷۴.۶k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱