یکی تیر خورده بود
یکی تیر خورده بود
داشت جون میداد،
خودم رفتم بالاسرش
دستشو گرفتم،
گفتم:
اگه نمیتونی بگی "یامهدی"
میخوای من برات بگم؟
از گوشه چشمش "اشک" جاری شد...
|یکدقیقهروایتگریِآسیدمجتبی|
داشت جون میداد،
خودم رفتم بالاسرش
دستشو گرفتم،
گفتم:
اگه نمیتونی بگی "یامهدی"
میخوای من برات بگم؟
از گوشه چشمش "اشک" جاری شد...
|یکدقیقهروایتگریِآسیدمجتبی|
۳۱۹
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.