٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت16-
‹خونه اونا تو اتاقش›
من:استاد من میخوام هرچه زودتر یادش بگیرم!
ج.ه:چیو؟!
من:پیانو رو دیگهه
طراحی بت یاد نمیدمااا
ج.ه:باشه بیا اول یه آهنگیو بزن ببینم چقدر یاد گرفتی..
من:چشم(رفتم روی صندلی نشستم و اون ریتمی که خیلی دوسش داشتمو زدم..)
ج.ه:برگاامم واقعا استعداد داریاا(میاد سمتم)ولی بهتره..
*4روزبعد*
من:(همینطور که روی تخت سیاه سفیدم دراز کشیدم)واااایییی خدایاااا میدونم باید تا نیم ساعت دیگه کافه باشم ولی حال ندارم حتی از سرجام تکون بخورممم
ایکاش میشد نرم..
[خودم:خب نرو!:/]
من:نمیشه آخه..
ولی من باهاش قهرم زد خواب زیبایم رو به چیز داد
بعد حداقل یه معذرت میخوامم نمیگه!:/
[خودم:خب پس نرو..
بعد که یه مدت منتظرت موند بگو جبران اینکه از خواب بیدارم کردی نمیام..]
من:(میشینم)اره خوبه ولی بعدش که پیام داد چرا نمیای میگم چون یکی بود که نمیخواستم ببینمش
[خودم:خب پس بگیر بخواب]
من:اما این طور که معلوم بود سرش خیلی شلوغه
[خودم:به تو چه؟!:/]
[ویو سئویون]
او:(همینطور که روی صندلیم لم دادم)تا نیم ساعت دیگه باید اونجا باشم ولی اصلا حوصله ندارم
دیدن موجودات دوپا برام ناخوشایندهه
اصلا چرا باید کمکش کنم؟!
[خودش:واقعا چرا باید کمک یه انسان کنی؟!:/]
او:اون خون خاصو داره..
با کاری که من کردم صد برابر بیشتر افتاده تو خطر
اما به من ربطی نداره هاا
[ویو یونهه و سئویون]
من/او:ولی بازم گناه داره..
واقعا گناه داره منتظر بمونه!
[ویو سئویون]
او:پس پاشم برم آماده بشم..
[ویو یونهه]
من:پس صبر میکنم یه ربع ساعت دیگه آماده میشم..
من:استاد من میخوام هرچه زودتر یادش بگیرم!
ج.ه:چیو؟!
من:پیانو رو دیگهه
طراحی بت یاد نمیدمااا
ج.ه:باشه بیا اول یه آهنگیو بزن ببینم چقدر یاد گرفتی..
من:چشم(رفتم روی صندلی نشستم و اون ریتمی که خیلی دوسش داشتمو زدم..)
ج.ه:برگاامم واقعا استعداد داریاا(میاد سمتم)ولی بهتره..
*4روزبعد*
من:(همینطور که روی تخت سیاه سفیدم دراز کشیدم)واااایییی خدایاااا میدونم باید تا نیم ساعت دیگه کافه باشم ولی حال ندارم حتی از سرجام تکون بخورممم
ایکاش میشد نرم..
[خودم:خب نرو!:/]
من:نمیشه آخه..
ولی من باهاش قهرم زد خواب زیبایم رو به چیز داد
بعد حداقل یه معذرت میخوامم نمیگه!:/
[خودم:خب پس نرو..
بعد که یه مدت منتظرت موند بگو جبران اینکه از خواب بیدارم کردی نمیام..]
من:(میشینم)اره خوبه ولی بعدش که پیام داد چرا نمیای میگم چون یکی بود که نمیخواستم ببینمش
[خودم:خب پس بگیر بخواب]
من:اما این طور که معلوم بود سرش خیلی شلوغه
[خودم:به تو چه؟!:/]
[ویو سئویون]
او:(همینطور که روی صندلیم لم دادم)تا نیم ساعت دیگه باید اونجا باشم ولی اصلا حوصله ندارم
دیدن موجودات دوپا برام ناخوشایندهه
اصلا چرا باید کمکش کنم؟!
[خودش:واقعا چرا باید کمک یه انسان کنی؟!:/]
او:اون خون خاصو داره..
با کاری که من کردم صد برابر بیشتر افتاده تو خطر
اما به من ربطی نداره هاا
[ویو یونهه و سئویون]
من/او:ولی بازم گناه داره..
واقعا گناه داره منتظر بمونه!
[ویو سئویون]
او:پس پاشم برم آماده بشم..
[ویو یونهه]
من:پس صبر میکنم یه ربع ساعت دیگه آماده میشم..
۶۰۲
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.