بارالها!!!
بارالها!!!
خدایی کن وبرایش بگو که
از روزی که رفت تا همین ساعت
هرچه کردم هرچه کشیدم وهربلایی که
گرفتار شدم همه فقط بخاطر او بود...
برایش بگو ترا بخداییت بگو که لحظه ای نبوده که بی یاد اونفس کشیده باشم ...
بگو چطور خودم را وجسمم را به آتش کشیدم وسوختم تنها به این خاطر که مگر دلش برحم آید ونیم نگاهی بمن کند...
اگر بجز او دلبری اختیار کردم بگو ورسوایم کن اگر دستم لمس کرد دستی را رسوایم کن اگر حتی میل به داشتن کسی غیراو داشتم رسوایم کن بگذار بداند که من بر سر وعده ماندم همان که که گفتم بعد از تودیگر زندگی نمیکنم اگر بعداز او تا به این لحظه زندگی کردم بگو ...
برایش بگو از بغضهایی که درگلویم خفه میشد بگو از شب گریه های هرشبم از کم سو شدن چشمهایم ازبس که گریستن ...
به اوبگو چگونه دل ازخانمان کندم ودر گوشه دور در تنهایی به پای عشق ودلم ماندم درد کشیدم طعنه شنیدم عذابم دادن وچه بلاهایی که برسرم اوردن اما من دست از دوست داشتنش برنداشتم
به او که تنها بهانه زنده بودنم است بگو
خان بی آن دیگر نمی تواند میمیردبخدا...
خدایی کن وبرایش بگو که
از روزی که رفت تا همین ساعت
هرچه کردم هرچه کشیدم وهربلایی که
گرفتار شدم همه فقط بخاطر او بود...
برایش بگو ترا بخداییت بگو که لحظه ای نبوده که بی یاد اونفس کشیده باشم ...
بگو چطور خودم را وجسمم را به آتش کشیدم وسوختم تنها به این خاطر که مگر دلش برحم آید ونیم نگاهی بمن کند...
اگر بجز او دلبری اختیار کردم بگو ورسوایم کن اگر دستم لمس کرد دستی را رسوایم کن اگر حتی میل به داشتن کسی غیراو داشتم رسوایم کن بگذار بداند که من بر سر وعده ماندم همان که که گفتم بعد از تودیگر زندگی نمیکنم اگر بعداز او تا به این لحظه زندگی کردم بگو ...
برایش بگو از بغضهایی که درگلویم خفه میشد بگو از شب گریه های هرشبم از کم سو شدن چشمهایم ازبس که گریستن ...
به اوبگو چگونه دل ازخانمان کندم ودر گوشه دور در تنهایی به پای عشق ودلم ماندم درد کشیدم طعنه شنیدم عذابم دادن وچه بلاهایی که برسرم اوردن اما من دست از دوست داشتنش برنداشتم
به او که تنها بهانه زنده بودنم است بگو
خان بی آن دیگر نمی تواند میمیردبخدا...
۶.۸k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.