وجود تو
وجود تو
بیا با لمس دستم درد را در من مداوا کن
برای قلب زارم لحظهها را ناب و زیبا کن
اگر طوفانیام مانندِ ساحل کن وجودت را
و غم را غرق در امواجِ پر آشوبِ دریا کن
شبی از کلبهی سردم جدا کن هر چه سرما را
زمستانهای غمگین را شبیهِ فصلِ گرما کن
هوای سرد را در سوگ آغوشت نمیخواهم
بهاری سبز را در شهرِ احساسم شکوفا کن
چه شبها حسِ اشعارم به عشقت اوج میگیرد
مرا در شورِ شاعر بودنم هر شب توانا کن
هلاکم میکند این روزهای تلخ و تکراری
بیا در روزگارم حس و حالی تازه برپا کن
" شباویز "
بیا با لمس دستم درد را در من مداوا کن
برای قلب زارم لحظهها را ناب و زیبا کن
اگر طوفانیام مانندِ ساحل کن وجودت را
و غم را غرق در امواجِ پر آشوبِ دریا کن
شبی از کلبهی سردم جدا کن هر چه سرما را
زمستانهای غمگین را شبیهِ فصلِ گرما کن
هوای سرد را در سوگ آغوشت نمیخواهم
بهاری سبز را در شهرِ احساسم شکوفا کن
چه شبها حسِ اشعارم به عشقت اوج میگیرد
مرا در شورِ شاعر بودنم هر شب توانا کن
هلاکم میکند این روزهای تلخ و تکراری
بیا در روزگارم حس و حالی تازه برپا کن
" شباویز "
۷۰۱
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.