یه حسی هس ک بهش میگن بی حسی یا سر شدن!
یه حسی هس ک بهش میگن بی حسی یا سر شدن!
این حس، درواقع از اونجایی نشأت میگیره، ک تو کلی فکر اضافه تو سرت داشته باشی، و مغزت درحال منفجر شدن باشع!
بعد انقد درگیر و گرفتار باشی ک ن بخاطر یه چیز دردناک، اشکت دربیاد و ن با چیز خنده داری، خندت بگیره/
- در نتیجه فقط دلت میخواد بری یه جا گم بشی،
و تا هروقت ک میخوای بخوابی و ب هیچی فک. نکنی؛
تا زمانی ک کاملااااا سبک بشی و بتونی برگردی ب زندگیت ادامه بدی!
میدونی!
الان قشنگ تو همون حس و حالم...
یعنی، بقدری فکرو مشغله ذهنی دارم، ک
حوصله انجام هیچ کاریو ندارم.
احساس میکنم سرم سنگین شده_
و این سنگینیه انقد داره بم فشار میاره ک از نظر جسمی عم،
توان انجام هیچ کاریو ندارم!
و فقط ب یه سطل آشغال نیاز دارم ک کل این چرتو پرتای تو مخمو بریزم توش..
بعد اون سطل آشغالو بردارم ببرم بندازم تو دریا=)
ک دیگ هیچ وقت این طرفا پیداش نکنم:_)
یا وقتی رفتم یه جایی گم بشم تا
بخوام...
انقددددددد اون خواب عمیق باشع ک وقتی بیدار شدم،
ببینم هیچ چی یادم نیستو!
آلزایمر گرفته باشم:)))
هعب>>>
بهر حال نمیدونم،
چجوری؟
کِی؟
کجا؟
و چی؟
میتونع درستم کنع؟
ولی میدونم فقط میخوام زودتر خوب بشمممم :)))
و این افکارو بندازمشون کنار و بعدا یادشون بیفتم"
چون الان اصلا زمان مناسبی برای فک کردن بهشون نیست...
اما باز ته امیدم ب همون خداس...
پس کمکم کن!
من دیگ دارم نابود میشم<3
پ. ن:
ببخشید!
این متنو خیلی بدتر از متنای دیگم نوشتم...
دلیلشم همون شلوغیه ذهنمه ک داره خفم میکنع:)
سپاس ک درک میکنین!
بازم شرمنده+
«1401/10/2»
Friday...
این حس، درواقع از اونجایی نشأت میگیره، ک تو کلی فکر اضافه تو سرت داشته باشی، و مغزت درحال منفجر شدن باشع!
بعد انقد درگیر و گرفتار باشی ک ن بخاطر یه چیز دردناک، اشکت دربیاد و ن با چیز خنده داری، خندت بگیره/
- در نتیجه فقط دلت میخواد بری یه جا گم بشی،
و تا هروقت ک میخوای بخوابی و ب هیچی فک. نکنی؛
تا زمانی ک کاملااااا سبک بشی و بتونی برگردی ب زندگیت ادامه بدی!
میدونی!
الان قشنگ تو همون حس و حالم...
یعنی، بقدری فکرو مشغله ذهنی دارم، ک
حوصله انجام هیچ کاریو ندارم.
احساس میکنم سرم سنگین شده_
و این سنگینیه انقد داره بم فشار میاره ک از نظر جسمی عم،
توان انجام هیچ کاریو ندارم!
و فقط ب یه سطل آشغال نیاز دارم ک کل این چرتو پرتای تو مخمو بریزم توش..
بعد اون سطل آشغالو بردارم ببرم بندازم تو دریا=)
ک دیگ هیچ وقت این طرفا پیداش نکنم:_)
یا وقتی رفتم یه جایی گم بشم تا
بخوام...
انقددددددد اون خواب عمیق باشع ک وقتی بیدار شدم،
ببینم هیچ چی یادم نیستو!
آلزایمر گرفته باشم:)))
هعب>>>
بهر حال نمیدونم،
چجوری؟
کِی؟
کجا؟
و چی؟
میتونع درستم کنع؟
ولی میدونم فقط میخوام زودتر خوب بشمممم :)))
و این افکارو بندازمشون کنار و بعدا یادشون بیفتم"
چون الان اصلا زمان مناسبی برای فک کردن بهشون نیست...
اما باز ته امیدم ب همون خداس...
پس کمکم کن!
من دیگ دارم نابود میشم<3
پ. ن:
ببخشید!
این متنو خیلی بدتر از متنای دیگم نوشتم...
دلیلشم همون شلوغیه ذهنمه ک داره خفم میکنع:)
سپاس ک درک میکنین!
بازم شرمنده+
«1401/10/2»
Friday...
۴۱.۱k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.