٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت23-
[من:این کیههه؟؟!!
چرا اینشکلیهه؟؟!!!!]
(طرف ماسکشو درمیاره و با چهره جانگهو مواجه میشم:|)
من:خوشت میاد آدما رو سکته بدی؟!:/
ج.ه:{باخنده}تو رو اره، خیلی باحال ترسیدی!
ماسکی که خریدم قشنگه؟!
من:به درد قاتل سریالیا میخوره:/
ج.ه:خیلوخب باشه حالاا://
من:اره قشنگه
ج.ه:راستی کجا بودی؟!
من:قرار دا..
..شتم با تختم، اره با تختم قرار داشتم!
ج.ه:(به بازوم میزنه)تختو به من ترجیح میدی؟!
و به خاطر همین قرارت نیومدی باهم بریم خرید؟!
من:مگه قرار بود بریم خرید؟!:|
ج.ه:خب نه ولی میخواستم بهت بگم صبح گفتی که شب کاری نداری
متاسفانه هرچی زنگ زدم جواب ندادی:/
من:عه شرمنده نشنیدمم
خب بیا بریم بشینیم
(روی چمنا میشینیم)
ج.ه:یونهه با کسی جدیدا دوست شدی؟!
من:عاامم نه چرا؟!
ج.ه:چون مشکوک به نظر میرسی..
ولی اگه با کسی دوست شدی ازم پنهونش نکنیااا
من:(آروم میزنم به بازوش)من میشناسم تو روو
ج.ه:یعنی بهم همهچیو میگی؟!
من:(سرمو به نشونه تأیید تکون میدم)اره بابا
[وجدانم:ولی اونو بهش نگفتیاا
من:زیرقولم بزنم بدتره یا دروغ بگم؟!:/
اونم وقتی یه زمانی خودش واقعیتو میفهمه
وجدانم:منطقیه..]
*1ماهو17روزبعد
ساعت9صبح!*
(واسه یه سری مزاحما اصلا مهم نیست که صبح روز تعطیل آدم خوابه:/
هم گوشیم داره زنگ میخوره هم در خونه)
من:(با خوابالود ترین حالت ممکن میرم درو باز میکنم)بله؟!
ج.ه:(هولم میده تو خودشم میاد و درو میبنده)این چه وضعیه واسه خودت درست کردی؟!
من:مگه چی شده؟!
ج.ه:برق گرفته تورو؟!
من:بیخیال خوابم میااد
ج.ه:صبرکن کارت دارم..
چرا اینشکلیهه؟؟!!!!]
(طرف ماسکشو درمیاره و با چهره جانگهو مواجه میشم:|)
من:خوشت میاد آدما رو سکته بدی؟!:/
ج.ه:{باخنده}تو رو اره، خیلی باحال ترسیدی!
ماسکی که خریدم قشنگه؟!
من:به درد قاتل سریالیا میخوره:/
ج.ه:خیلوخب باشه حالاا://
من:اره قشنگه
ج.ه:راستی کجا بودی؟!
من:قرار دا..
..شتم با تختم، اره با تختم قرار داشتم!
ج.ه:(به بازوم میزنه)تختو به من ترجیح میدی؟!
و به خاطر همین قرارت نیومدی باهم بریم خرید؟!
من:مگه قرار بود بریم خرید؟!:|
ج.ه:خب نه ولی میخواستم بهت بگم صبح گفتی که شب کاری نداری
متاسفانه هرچی زنگ زدم جواب ندادی:/
من:عه شرمنده نشنیدمم
خب بیا بریم بشینیم
(روی چمنا میشینیم)
ج.ه:یونهه با کسی جدیدا دوست شدی؟!
من:عاامم نه چرا؟!
ج.ه:چون مشکوک به نظر میرسی..
ولی اگه با کسی دوست شدی ازم پنهونش نکنیااا
من:(آروم میزنم به بازوش)من میشناسم تو روو
ج.ه:یعنی بهم همهچیو میگی؟!
من:(سرمو به نشونه تأیید تکون میدم)اره بابا
[وجدانم:ولی اونو بهش نگفتیاا
من:زیرقولم بزنم بدتره یا دروغ بگم؟!:/
اونم وقتی یه زمانی خودش واقعیتو میفهمه
وجدانم:منطقیه..]
*1ماهو17روزبعد
ساعت9صبح!*
(واسه یه سری مزاحما اصلا مهم نیست که صبح روز تعطیل آدم خوابه:/
هم گوشیم داره زنگ میخوره هم در خونه)
من:(با خوابالود ترین حالت ممکن میرم درو باز میکنم)بله؟!
ج.ه:(هولم میده تو خودشم میاد و درو میبنده)این چه وضعیه واسه خودت درست کردی؟!
من:مگه چی شده؟!
ج.ه:برق گرفته تورو؟!
من:بیخیال خوابم میااد
ج.ه:صبرکن کارت دارم..
۵۵۳
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.