half brother part : 13
طبق معمول منو نادیده گرفت به سمت یخچال ،رفت شیر برداشت و مستقیما از قوطی سر کشید کاسه بستنی منو دید اومد طرفم و قاشقمو گرفت و مقدار زیادی بستنی رو در دهانش گذاشت فلز روی لبش جرینگ جرینگ میکرد تا وقتی که خشک شد؛ بدن من از دیدن اون منظره میلرزید بعد قاشقو به من داد زبانش مثل یک مار روی دندوناش کشیده شد حتی دندوناش هم سکسی بودن کشوی میزو باز کردم و قاشق دیگه ای رو برداشتم و بهش دادم هر دو شروع به خوردن از کاسه کردیم و چیزی به هم نگفتیم خیلی ساده بود ولی قلبم یکی در میان می تپید. این طولانی ترین زمانی بود که حضورشو به من هدیه داده بود.
بالاخره حین خوردن به من نگاه کرد
_ چه اتفاقی برای پدرت افتاد؟
بستنی توی دهانمو قورت دادم و سعی کردم با احساسات در حال فورانم بجنگم این سوال به کلی منو خلع سلاح کرد قاشقمو توی کاسه گذاشتم و جواب دادم: - در ۳۵ سالگی بر اثر سرطان ریه فوت شد از زمانی که ۱۲ ساله بوده سیگار می کشیده
خیلی کوتاه چشماشو بست و با سر تایید کرد
حالا مشخص شد که چرا این قدر از سیگار کشیدنش متنفر بودم
مدتی در سکوت گذشت و بعد در حالی که به کاسه خیره شده بود گفت: _ متاسفم
تا وقتی که چیزی از بستنی باقی نموند با هم تقسیم کردیم کاسه رو از من گرفت و توی ظرف شویی شست پاک کرد و کناری گذاشت بعد بدون اینکه حرفی بزند به طبقه بالا رفت
مدتی توی آشپزخونه تنها موندم تا این ملاقات عجیب را دوباره مرور کنم علاقه او به پدرم واقعا مرا متعجب کرد چندبار به این فکر کردم که وقتی قاشقو لیس زد و بعد از اون من لیسش زدم چه احساسی داشتم.
هشدار پیام از گوشیم بلند شد یک پیام از جونگکوک
_ بود مرسی بابت بستنی عالی بود
✼⚀✾⚁✾⚂✾⚃✾⚄✾⚅✼
روز بعد وقتی ظهر به اتاقم برگشتم یک جفت لباس زیر تمیز و مرتب روی کمد لباس هایم قرار داشت اگه این ورژن مسالمت آمیز اون ادامه پیدا می کرد من احتمالا شکارش میکردم
خیالات شیرین درباره جونگکوک کوتاهی داشتن چند روز بعد از خوردن بستنی کنار هم اون در کافه ای که درست وسط مدرسه بود و من بعد از مدرسه اونجا کار میکردم پیداش شد کافه پایین تر از دبیرستان بود و چیزایی مثل ساندویچ سالاد و قهوه سرو می کرد
اگه جونگکوک به اندازه کافی خوب نبود همراه اون احتمالا زیباترین دختر مدرسه ما بود؛ لیلا برنزه بلوند و قد بلند با سینه های بزرگ بود اون کاملا مخالف من بود و عاقل به نظر میرسید من بیشتر شبیه یک رقاص یا یک ژیمناستیک کار بودم موهای بلند توت فرنگی من سیخ سیخ و صاف بود مثل این که با سبک بزرگ تگزاسی متفاوت بود. اون به نظر به هرزه میومد اما با این وجود خیلی هم زیبا بود.
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
بالاخره حین خوردن به من نگاه کرد
_ چه اتفاقی برای پدرت افتاد؟
بستنی توی دهانمو قورت دادم و سعی کردم با احساسات در حال فورانم بجنگم این سوال به کلی منو خلع سلاح کرد قاشقمو توی کاسه گذاشتم و جواب دادم: - در ۳۵ سالگی بر اثر سرطان ریه فوت شد از زمانی که ۱۲ ساله بوده سیگار می کشیده
خیلی کوتاه چشماشو بست و با سر تایید کرد
حالا مشخص شد که چرا این قدر از سیگار کشیدنش متنفر بودم
مدتی در سکوت گذشت و بعد در حالی که به کاسه خیره شده بود گفت: _ متاسفم
تا وقتی که چیزی از بستنی باقی نموند با هم تقسیم کردیم کاسه رو از من گرفت و توی ظرف شویی شست پاک کرد و کناری گذاشت بعد بدون اینکه حرفی بزند به طبقه بالا رفت
مدتی توی آشپزخونه تنها موندم تا این ملاقات عجیب را دوباره مرور کنم علاقه او به پدرم واقعا مرا متعجب کرد چندبار به این فکر کردم که وقتی قاشقو لیس زد و بعد از اون من لیسش زدم چه احساسی داشتم.
هشدار پیام از گوشیم بلند شد یک پیام از جونگکوک
_ بود مرسی بابت بستنی عالی بود
✼⚀✾⚁✾⚂✾⚃✾⚄✾⚅✼
روز بعد وقتی ظهر به اتاقم برگشتم یک جفت لباس زیر تمیز و مرتب روی کمد لباس هایم قرار داشت اگه این ورژن مسالمت آمیز اون ادامه پیدا می کرد من احتمالا شکارش میکردم
خیالات شیرین درباره جونگکوک کوتاهی داشتن چند روز بعد از خوردن بستنی کنار هم اون در کافه ای که درست وسط مدرسه بود و من بعد از مدرسه اونجا کار میکردم پیداش شد کافه پایین تر از دبیرستان بود و چیزایی مثل ساندویچ سالاد و قهوه سرو می کرد
اگه جونگکوک به اندازه کافی خوب نبود همراه اون احتمالا زیباترین دختر مدرسه ما بود؛ لیلا برنزه بلوند و قد بلند با سینه های بزرگ بود اون کاملا مخالف من بود و عاقل به نظر میرسید من بیشتر شبیه یک رقاص یا یک ژیمناستیک کار بودم موهای بلند توت فرنگی من سیخ سیخ و صاف بود مثل این که با سبک بزرگ تگزاسی متفاوت بود. اون به نظر به هرزه میومد اما با این وجود خیلی هم زیبا بود.
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۵۶۵
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.