آغوش می گشاید
آغوش می گشاید
سیرنگ شب ؛
دل می دهم به شعر و شعور
تن می دهم به پذیرایی شاه پر های سیاهش
هم ضیافت یاد است
هم ولادت خواب
هم حق انتخاب ...
تا دل چه بخواهد
پلک بر هم بگذاری
یا
مژه بر هم نزنی ...
پلک بر هم نمی گذارم !
دل می زنم به غربت
رو می کنم به ظلمت
تمثال یادمان می بینم و شمایل خاطره
نجوا ها هم نوا شده
رنگ ها در آمیخته
ضیافت بر پا شده
نه جدایی نه افاده
نه قریب نه غریبه
اعوان و اغیار یکی
دشمن و دوست چه باشد
همه از ما
ما از ایشان
جملگی مهر
سراسر دوستی
آن چه دیدنی است در این میهمانی ...
چه خوش این جا بودن !
چه خرّم این جا ماندن !
که از ازل زندگی بوده
به غایت پایندگی
نه جانی از میان ما رفته
نه جانانی
نه لاله ای پژمرده
نه قلبی شکسته
نه حتی
گَرد سپید بر گیسویی منزل کرده ...
لحظه ی توقف زمان این جا ست ...
ولادت رویای من
همین جا ست ... !
✍🏻 رضا روشنایی
me 🗣
سیرنگ شب ؛
دل می دهم به شعر و شعور
تن می دهم به پذیرایی شاه پر های سیاهش
هم ضیافت یاد است
هم ولادت خواب
هم حق انتخاب ...
تا دل چه بخواهد
پلک بر هم بگذاری
یا
مژه بر هم نزنی ...
پلک بر هم نمی گذارم !
دل می زنم به غربت
رو می کنم به ظلمت
تمثال یادمان می بینم و شمایل خاطره
نجوا ها هم نوا شده
رنگ ها در آمیخته
ضیافت بر پا شده
نه جدایی نه افاده
نه قریب نه غریبه
اعوان و اغیار یکی
دشمن و دوست چه باشد
همه از ما
ما از ایشان
جملگی مهر
سراسر دوستی
آن چه دیدنی است در این میهمانی ...
چه خوش این جا بودن !
چه خرّم این جا ماندن !
که از ازل زندگی بوده
به غایت پایندگی
نه جانی از میان ما رفته
نه جانانی
نه لاله ای پژمرده
نه قلبی شکسته
نه حتی
گَرد سپید بر گیسویی منزل کرده ...
لحظه ی توقف زمان این جا ست ...
ولادت رویای من
همین جا ست ... !
✍🏻 رضا روشنایی
me 🗣
۵.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.