《 سالها بعد 》
《 سالها بعد 》
در امتداد رویای غریب ؛ سالهای دورتر ؛
از این حوالی دلتنگی خود را دیدم ...
پوستی خسته روی مشتی از آرزوی سوخته ؛
و کارد های از استخوان رد شده ؛
در دستم حلقه ی تعهد به لبخند های قاتل تو ؛ روبه رویم تلفنی سالها در انتظار صدای آشنا ؛
و روی میز گلی خشکیده که تمام شب های ؛
التماس را در خیش فشرده است ...
تو آن طرف خط کشی های مسخره ای به اسم مرز ؛
مو های دختری را شانه میکنی که در تمام ؛
رویا های سراپا آشفته ؛ من مادرش بودم ...
عکس جدیدی از تو پیدا کردم ؛ چند تار موی ؛
برفی در شب تاریک موهای وحشی ات ؛ به هر سو خزیده بود ...
فکر میکنم به تو تشکری بدهکارم ؛
مثل همیشه اینبار هم به دوربین لبخند میزدی ؛
و من نیز لبخند زدم ...
جنس خنده های تو عمق آرامش را میآورد ؛
جنس خنده های من طعم تلخ شعری دیگر ...
در این حوالی زمان دیوار ها را نازک میسازد ؛ دیشب پچ پچ زن همسایه را شنیدم که میگفت :
《او دختری سیاه بخت به خانه مانده است ... 》
آری شوریده قدم تلخ تقدیر به خانه مانده ام ...
اما منتظر !
میخواستم به زندگی برگردم ؛ ناگهان تورا میدیدم...
در هر کجا ؛ کنار درخت انار ؛ روی چمن خیس باران ؛
ایستگاه شلوغ مترو ؛ در صف مردان انگشتر فروش ...
ناگهان کسی در من سراغ تورا میگرفت ؛
و باز پشت به رنگ بازی تمام دنیا ؛ تلخی انتظار را ؛
بی رنگ و بی صدا نقاشی میکردم ؛
دلم میخواهد یک روز به همسرت زنگ بزنم ؛
و شاکی وار بگویم : 《 به نعمت بگویید ؛
عکس بیشتری بگیرد ؛ در این حوالی غریبانه تهران ؛
دختری ن .. پیر دختری در انتظار عکس جدیدش ؛
هر صبح را زنده میماند ..》
گاهی دلم میخواهد..ن دیگر نمیخواهم دلم بخواهد ؛
از آخرین باری که گذاشتم دلم حکم آخر را بدهد ؛
تا امروز چیزی شبیه خنده را ؛
روی لب های دختر درون آینه ندیده ام ..
چ حزن دل انگیز است دوست داشتنت ؛
و چ زهر شیرین است در انتظار تو بودن ..
آری ناگفته نماند سالها بعد عکس بیشتری بگیر ؛
زنگ زدن به همسرت قطعا کار سختی خواهد بود ..:))))
#نرگس_احمدی
#فاطی_جوونی
در امتداد رویای غریب ؛ سالهای دورتر ؛
از این حوالی دلتنگی خود را دیدم ...
پوستی خسته روی مشتی از آرزوی سوخته ؛
و کارد های از استخوان رد شده ؛
در دستم حلقه ی تعهد به لبخند های قاتل تو ؛ روبه رویم تلفنی سالها در انتظار صدای آشنا ؛
و روی میز گلی خشکیده که تمام شب های ؛
التماس را در خیش فشرده است ...
تو آن طرف خط کشی های مسخره ای به اسم مرز ؛
مو های دختری را شانه میکنی که در تمام ؛
رویا های سراپا آشفته ؛ من مادرش بودم ...
عکس جدیدی از تو پیدا کردم ؛ چند تار موی ؛
برفی در شب تاریک موهای وحشی ات ؛ به هر سو خزیده بود ...
فکر میکنم به تو تشکری بدهکارم ؛
مثل همیشه اینبار هم به دوربین لبخند میزدی ؛
و من نیز لبخند زدم ...
جنس خنده های تو عمق آرامش را میآورد ؛
جنس خنده های من طعم تلخ شعری دیگر ...
در این حوالی زمان دیوار ها را نازک میسازد ؛ دیشب پچ پچ زن همسایه را شنیدم که میگفت :
《او دختری سیاه بخت به خانه مانده است ... 》
آری شوریده قدم تلخ تقدیر به خانه مانده ام ...
اما منتظر !
میخواستم به زندگی برگردم ؛ ناگهان تورا میدیدم...
در هر کجا ؛ کنار درخت انار ؛ روی چمن خیس باران ؛
ایستگاه شلوغ مترو ؛ در صف مردان انگشتر فروش ...
ناگهان کسی در من سراغ تورا میگرفت ؛
و باز پشت به رنگ بازی تمام دنیا ؛ تلخی انتظار را ؛
بی رنگ و بی صدا نقاشی میکردم ؛
دلم میخواهد یک روز به همسرت زنگ بزنم ؛
و شاکی وار بگویم : 《 به نعمت بگویید ؛
عکس بیشتری بگیرد ؛ در این حوالی غریبانه تهران ؛
دختری ن .. پیر دختری در انتظار عکس جدیدش ؛
هر صبح را زنده میماند ..》
گاهی دلم میخواهد..ن دیگر نمیخواهم دلم بخواهد ؛
از آخرین باری که گذاشتم دلم حکم آخر را بدهد ؛
تا امروز چیزی شبیه خنده را ؛
روی لب های دختر درون آینه ندیده ام ..
چ حزن دل انگیز است دوست داشتنت ؛
و چ زهر شیرین است در انتظار تو بودن ..
آری ناگفته نماند سالها بعد عکس بیشتری بگیر ؛
زنگ زدن به همسرت قطعا کار سختی خواهد بود ..:))))
#نرگس_احمدی
#فاطی_جوونی
۷۴۵
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.