ماه من پارت ۸

رسیدیم قبرستون پیاده شدیم که آوردنش میخواست بزارن تو خاک نمیتونستم کاری کنم فقط گریه میکردم نمیتونستم کار دیگه ای بکنم چون عشقمو از دست دادم منم فقط میتونستم ببینمش
دو ماه بعد
دارم سعی میکنم اون روز رو فراموش کنم فراموش کنم که اصلا عمو داشتم ولی نمیشه مثل قبل دارم میرم مدرسه هعی سر کلاس بودم که مدیر اومد اسممو صدا کرد رفتم ببینم که چی میگه با چیزی که گفت دنیا رو سرم خراب شده بود مامان و بابام تصادف کردن با سرعت از مدرسه خارج شدم رفتم سمت بیمارستان که مدیر گفت
ات: پرستار مامان و بابای من کجان(ترس)
پرستار: فامیلتون
ات: کیم
پرستار: تو اتاق عملن
ات: باشه ممنون
ویو ات
رفتم پشت در اتاق عمل نشستم که دکتر اومد
ات: آقای دکتر حال مامان و بابام چطوره
دکتر: شما چکارشونین
ات: دخترشونیم
دکتر: متاسفم دخترم غم آخرت باشه
ات : چ..چی نههههه مامانی و بابایییی
از اتاق عمل در آوردن بردن تو سرد خونه
ات: چکار میکنین مامان و بابای من نبردننن
ات: مامانی تو زنده ای نه
(همی حرفای ات با گریه بود )
ویو فردا
داشتن مامان و بابامو میزاشتن داخل خاک نمیتونستم چکار کنم مثل یه مرده شده بودم وقتی گذاشتن تو خاک همه رفتن فقط من مونده بودم نمیتونستم چکار کنم چرا همتون دارین میرین هااا داشتم با خودم حرف میزدم که یه صدای اومد
؟دخترگریه نکن
ات: تو کی هستی این صدای کیه
ویو ات
یک دفعه یک نفر زاحر شد
......


شرایط پارت بعد

فالو ۵۴۰

لایک:۲۰
کامنت:۲۰

یکم حل بدین ۱۰۰۰ تا شیم