روزها به انتظار کلامی از تو شب شد...
روزها به انتظار کلامی از تو شب شد...
نه آمدی...نه ماندی...نه رفتی...
چرا...سالهاست که رفته ای ...
اما این درد عمیق مرا هنوز که هنوز است رها نکرده...
نمیدانم چرا رفتی
و تو … بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا ؟! تا کی ؟! برای چه ؟!
ولی رفتی …
بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق اندوه غربت شد
بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
من بی تو هزاران بار در لحظه مردم…
من هنوز هم پشت همان پنجره ای که رو به هوایت باز میشد منتظر نشسته ام ...
منتظر نشسته ام تا تنها یک نفس از هوایی که تو نفس میکشی را استشمام کنم...
اما تو نیستی ...
نه آمدی...نه ماندی...نه رفتی...
چرا...سالهاست که رفته ای ...
اما این درد عمیق مرا هنوز که هنوز است رها نکرده...
نمیدانم چرا رفتی
و تو … بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا ؟! تا کی ؟! برای چه ؟!
ولی رفتی …
بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق اندوه غربت شد
بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
من بی تو هزاران بار در لحظه مردم…
من هنوز هم پشت همان پنجره ای که رو به هوایت باز میشد منتظر نشسته ام ...
منتظر نشسته ام تا تنها یک نفس از هوایی که تو نفس میکشی را استشمام کنم...
اما تو نیستی ...
۳.۱k
۱۳ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.