باز برای تو مینویسم!
باز برای تو مینویسم!
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
پنجره را بازکن صدای باد را بشنو که آواز کهنه ی غمگین میخواند...
میداند که مرا ترک کردی، برایم گریه میکند....
روزهائی را گذراندم، آن قدر غمگین، که هر شب خواب تو را میدیدم.
از بس که دلتنگ دیدارت بودم. غمگین میخوابیدم و غمگینتر برمیخاستم.
چهقدر دلخوشی خوابها کم است
اگر میخواهی حالِ مرا بدانی سخت نیست
تصورِ کسی را
هرشب چند بار وهربار چند ساعت
روبرویِ پنجره می ایستد
و کسی که نیست را بخاطر می آورد
کسی که نیست
کسی که هست را از پای در می آورد !
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
پنجره را بازکن صدای باد را بشنو که آواز کهنه ی غمگین میخواند...
میداند که مرا ترک کردی، برایم گریه میکند....
روزهائی را گذراندم، آن قدر غمگین، که هر شب خواب تو را میدیدم.
از بس که دلتنگ دیدارت بودم. غمگین میخوابیدم و غمگینتر برمیخاستم.
چهقدر دلخوشی خوابها کم است
اگر میخواهی حالِ مرا بدانی سخت نیست
تصورِ کسی را
هرشب چند بار وهربار چند ساعت
روبرویِ پنجره می ایستد
و کسی که نیست را بخاطر می آورد
کسی که نیست
کسی که هست را از پای در می آورد !
۲.۱k
۲۷ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.