چه تدبیرای که من خودرانمی دانم
چه تدبیرای که من خودرانمی دانم
نه ترسا و یهودیّم ، نه گبرم
نه شرقیّم ، نه غربیّم ، نه بریّم ، نه بحریّم
نه ارکان طبیعیّم ، نه از افلاک گردانم
نه از دنیی نه از عقبی، نه از جنت نه از دوزخ
نه از آدم نه از حوّ ا، نه از فردوس رضوانم
مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد،که من از جان جانانم
دویی از خودبرون کردم، یکی دیدم دو عالم را
یکی جویم ، یکی گویم ، یکی دانم، یکی خوانم!
ز جام عشق سرمستم، دو عالم رفت از دستم
به جز رندی و قلّاشی نباشد هیچ سامانم!
اگر در عمر خود روزی دمی بی او بر آوردم!
ازآن وقت وازآن ساعت زعمر خودپشیمانم
الا ای شمس تبریزی چنان مستم در این عالم
که جز مستی ّ و قلّاشی ، نباشد هیچ درمانم!
نه ترسا و یهودیّم ، نه گبرم
نه شرقیّم ، نه غربیّم ، نه بریّم ، نه بحریّم
نه ارکان طبیعیّم ، نه از افلاک گردانم
نه از دنیی نه از عقبی، نه از جنت نه از دوزخ
نه از آدم نه از حوّ ا، نه از فردوس رضوانم
مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد،که من از جان جانانم
دویی از خودبرون کردم، یکی دیدم دو عالم را
یکی جویم ، یکی گویم ، یکی دانم، یکی خوانم!
ز جام عشق سرمستم، دو عالم رفت از دستم
به جز رندی و قلّاشی نباشد هیچ سامانم!
اگر در عمر خود روزی دمی بی او بر آوردم!
ازآن وقت وازآن ساعت زعمر خودپشیمانم
الا ای شمس تبریزی چنان مستم در این عالم
که جز مستی ّ و قلّاشی ، نباشد هیچ درمانم!
۲.۸k
۱۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.