من میدونستم که اون مال من نیست.. میدونستم که روزی هزار با
من میدونستم که اون مال من نیست.. میدونستم که روزی هزار بار با دخترا دست میده میدونستم...میدونستم که هزار تا دخترو دیده... ولی چرا الان حالم بده..اون دختر..چرا اینقد اذیتم میکنه ...چرا فکرای بد از ذهن لعنتیم بیرون نمیره ...اون دختر همسن منه.. چی ..چی ازون کمتر دارم...وقتی دستاشو گرفت ..فقط اون خدایی که میبینه همه چیو میدونه چه حسی داشتم..فقط اون میدونه که چجوری تا ساعت 5 صبح گریه میکردم..چرا تازه فهمیدم اینقد وابسته شدم.. خدایا چرا اینجوری امتحانم میکنی؟؟..چرا..چیکار کرده بودم...اخه برای چی باید اینجوری بشه شب از فکرش نمیتونم بخوابم سردردای مزخرفم..همش داره دیوونم میکنه.. همه چی مسخرس ...طوری شده که ار هر کامبکی میترسم..میترسم از ام وی ...میترسم
۱۳.۱k
۲۵ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.