پارت 50: روشن شدن هوارو از زیر چشمام احساس میکردم
پارت 50: روشن شدن هوارو از زیر چشمام احساس میکردم
چشمامو باز کردم. توی آغوشش بودم. سرمو به سینش چسبونده بود. هنوز خواب بود. بیش تر خودمو بهش چسبوندم. تکونی خوردو اونم منو سفت تر از قبل گرفت.
لبخندی زدمو روی سینش بوسه ای زدم. دستاشو بالا اوردو لای موهام کرد. نوازشم میکرد. بیدار شده بود. چشماشو باز کرد. سرمو بالا اوردم. توی چشماش نگاه کردم. لبخند ملیحی زدم. من: صبح بخیر! بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهم دوباره سرمو به سینش چسبوند. چشمامو بستم.
کوکی: قلبم..صداشو میشنوی؟ سرمو به نشونه تاکید تکون دادم. کوکی: میدونی این تپش قلبم نیس؟ با تعجب نگاهش کردم. من: پس چیه؟؟ کوکی: اون عشق توئه ..که داره توی قلبم میکوبه. داره فریاد میزنه. و این که میتونی بشنویش مایه آرامشه. خزیدمو خودمو به بالا کشوندم. یه بوس خیلی سریع روی لباش زدم. کوکی: خیلی خوبه.
من: دوسش داری؟؟ کوکی: خیلی. چون دوسش دارم پس..
حرفشو کامل نزد. سریع دور کمرمو گرفتو منو کشوند روی خودش.بلوز نداشتم. ولی دیگه مهم نبود برام. کوکی: خوب نمیشه اگه هیونگ بیاد تو پس ... دوباره کامل نگفت.
پتو رو روی سرمون کشید. چشمام هیچی نمیدید.
من : جونگ کوک من هیچی نمیبینم. کوکی:منم هیچی نبینم و کیفش به همینه. با اینکه هیچی نمیدیدم ولی سرمو نزدیکش کردمو بوسیدمش.گردنشو میبوسیدم. دسشو روی گردنم گذاشت. بهم گفت: میدونم نمیبینی ولی لبامو پیدا کن...لباتو پیدا میکنم. به بهونه این منو برگردوندو افتاد روم بازوهامو گرفت. لباشو روی شکمم گذاشت و بوسیدم همینطوری بالا تر میومد.بلوز نداشتم. به پایین گردنم رسید.
بوسه ای زد. صورتشو گرفتمو کشوندمش بالا. انگشتشو روی لبام گذاشت. لباشو چسبوند روی لبام . زبونمو بین لبهاش گرفت. لبام خیس شد. دستامو روی سینش گذاشتم.
سرشو بالا اوردو پتو رو کنار زد. کوکی: خیلی خوب بود ممنون. من: خوب لطف میکنی بلند شی از روم؟؟
از روم بلند شد. کوکی :گائول بلوزت .. من: چیه میپوشمش .
از اتاق بیرون اومدیم ساعت 10 بود. هیچکس بیدار نبود.
کوکی: چرا بیدار شدیم اهه بریم بخوابیم دوباره.
من: لوس نشو باید بریم بچه ها رو بیدار کنیم. من برم تهیونگو بیدار کنم. در زدمو رفتم تو. خواب بود. نزدیک شدم و دهنشو بو کردم.بوی الکل میداد. خودش چشماشو باز کردو منو دید. وی: صب بخیر . جوابشو ندادم.
وی: چیزی شده؟؟عصبی هستی. من: مگه من نگفتم الکل نخور تو هم خوردی. وی: نه نخوردم. من: خودتی..دهنت بود میده. وی: باشه قبول خووردم گیر میدیااا حالا انگار ادم چش میشه . میخورم بازم میخورم.
جا خوردم.معمولا اینجوری جواب نمیداد فک کردم هنوز مسته. من: خوب باشه الان مستی هنوز. وی: نه نیستم ولی به حدی رسیدم که تصمیم بگیرم چقد بخورم .میخوام خیلی بخورم. متوجه شدم مست نیس. بی تفاوت نگاش کردم.من: باشه بخور اصلا به من چه مگه تو بخوری من چیزیم میشه بخور خیلی بخور هر چی دلت خواست.
از لب تختش پا شدمو رفتم بیرون درو هم بستم. ازش عصبی بودم جونگ کوک نزدیک اومدو بهم گفت: هعی گائول چیزی شده؟ نمیخواستم بهش چیزی بگم.
من: نه هیچی نیس . بقیه رو بیدار کردی.
کوکی: اوهوم الان میان. نشستیم سر میز . همه نشستن . تهیونگ اخر از همه اومد. در اتاقو باز کرد . عکس العملی نشون ندادم نگاهش نکردم. سلام خیلی معمولی کرد.
نشست سر میز رو به روی من. میفهمیدم که نگام میکنه.
ولی نگاهش نمیکردم. کلی وقت همینجوری گذشت.یهو قاشقشو روی میز گذاشتو گفت: گائول من نمیتونم توی این وضعیت بمونم.سرمو بالا اوردمو با تعجب نگاهش کردم حرفی نزدم. جونگ کوک برگشتو نگام کرد.کوکی: گائول چیزی شده؟؟ من: نه چیزی نیس..هه چی میگی تهیونگ متوجه نمیشم. تهیونگ توی چشام زل زد.وی: چرا تظاهر میکنی هیچی نشده؟؟ زدم زیر خنده.من: تهیونگ منظورتو نمیفهمم . وی: دس از این خوب بودن بی موقع بردار گائول.
کوکی: چیزی شده ؟؟یکی یه چیزی بگه. من: منم متوجه نمیشم که چی میگه. بلند شدو اومد مچمو گرفتو از صندلی بلندم کرد. جونگ کوک با تعجب به وی نگاه میکرد.
همینجوری که منو میبرد دسشو گرفتمو با تعجب پرسیدم.
وی: تهیونگ میخوای چیزی بگی؟ چیزی شده.
وی: نیاز دارم که باهات خصوصی حرف بزنم. منو برد توی اتاقشو درم بست. توی صورتم زل زده بود. وی: بس کن گائول داری این بازیارو در میاری که جونگ کوک نفهمه و با من بحثش نشه. من: نه..اصلنم اینجوری نیس.
وی: هس گائول متوجه میشم لطفا باهام اینجوری حرف نزن خوب میشناسمت. من: تهیونگ گفتم که اینجوری نیس اصلا چیزی نبود که ... عصبی شدو بلند گفت: گائووووول.
متعجب نگاش کردم. سرمو انداختم پایین. من: بله.
وی: من...ازت معذرت میخوام. سرمو تکون دادمو زدم زیر خنده. سریع رفتم بغلش کردم. من: دیوونه که نشدی چرا ازم معذرت میخوای. خیلی احساساتی بود اشک میریخت.
وی: خیلی بد رفتار کردم. من: تهیونگ من...من..فقط به خا
چشمامو باز کردم. توی آغوشش بودم. سرمو به سینش چسبونده بود. هنوز خواب بود. بیش تر خودمو بهش چسبوندم. تکونی خوردو اونم منو سفت تر از قبل گرفت.
لبخندی زدمو روی سینش بوسه ای زدم. دستاشو بالا اوردو لای موهام کرد. نوازشم میکرد. بیدار شده بود. چشماشو باز کرد. سرمو بالا اوردم. توی چشماش نگاه کردم. لبخند ملیحی زدم. من: صبح بخیر! بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهم دوباره سرمو به سینش چسبوند. چشمامو بستم.
کوکی: قلبم..صداشو میشنوی؟ سرمو به نشونه تاکید تکون دادم. کوکی: میدونی این تپش قلبم نیس؟ با تعجب نگاهش کردم. من: پس چیه؟؟ کوکی: اون عشق توئه ..که داره توی قلبم میکوبه. داره فریاد میزنه. و این که میتونی بشنویش مایه آرامشه. خزیدمو خودمو به بالا کشوندم. یه بوس خیلی سریع روی لباش زدم. کوکی: خیلی خوبه.
من: دوسش داری؟؟ کوکی: خیلی. چون دوسش دارم پس..
حرفشو کامل نزد. سریع دور کمرمو گرفتو منو کشوند روی خودش.بلوز نداشتم. ولی دیگه مهم نبود برام. کوکی: خوب نمیشه اگه هیونگ بیاد تو پس ... دوباره کامل نگفت.
پتو رو روی سرمون کشید. چشمام هیچی نمیدید.
من : جونگ کوک من هیچی نمیبینم. کوکی:منم هیچی نبینم و کیفش به همینه. با اینکه هیچی نمیدیدم ولی سرمو نزدیکش کردمو بوسیدمش.گردنشو میبوسیدم. دسشو روی گردنم گذاشت. بهم گفت: میدونم نمیبینی ولی لبامو پیدا کن...لباتو پیدا میکنم. به بهونه این منو برگردوندو افتاد روم بازوهامو گرفت. لباشو روی شکمم گذاشت و بوسیدم همینطوری بالا تر میومد.بلوز نداشتم. به پایین گردنم رسید.
بوسه ای زد. صورتشو گرفتمو کشوندمش بالا. انگشتشو روی لبام گذاشت. لباشو چسبوند روی لبام . زبونمو بین لبهاش گرفت. لبام خیس شد. دستامو روی سینش گذاشتم.
سرشو بالا اوردو پتو رو کنار زد. کوکی: خیلی خوب بود ممنون. من: خوب لطف میکنی بلند شی از روم؟؟
از روم بلند شد. کوکی :گائول بلوزت .. من: چیه میپوشمش .
از اتاق بیرون اومدیم ساعت 10 بود. هیچکس بیدار نبود.
کوکی: چرا بیدار شدیم اهه بریم بخوابیم دوباره.
من: لوس نشو باید بریم بچه ها رو بیدار کنیم. من برم تهیونگو بیدار کنم. در زدمو رفتم تو. خواب بود. نزدیک شدم و دهنشو بو کردم.بوی الکل میداد. خودش چشماشو باز کردو منو دید. وی: صب بخیر . جوابشو ندادم.
وی: چیزی شده؟؟عصبی هستی. من: مگه من نگفتم الکل نخور تو هم خوردی. وی: نه نخوردم. من: خودتی..دهنت بود میده. وی: باشه قبول خووردم گیر میدیااا حالا انگار ادم چش میشه . میخورم بازم میخورم.
جا خوردم.معمولا اینجوری جواب نمیداد فک کردم هنوز مسته. من: خوب باشه الان مستی هنوز. وی: نه نیستم ولی به حدی رسیدم که تصمیم بگیرم چقد بخورم .میخوام خیلی بخورم. متوجه شدم مست نیس. بی تفاوت نگاش کردم.من: باشه بخور اصلا به من چه مگه تو بخوری من چیزیم میشه بخور خیلی بخور هر چی دلت خواست.
از لب تختش پا شدمو رفتم بیرون درو هم بستم. ازش عصبی بودم جونگ کوک نزدیک اومدو بهم گفت: هعی گائول چیزی شده؟ نمیخواستم بهش چیزی بگم.
من: نه هیچی نیس . بقیه رو بیدار کردی.
کوکی: اوهوم الان میان. نشستیم سر میز . همه نشستن . تهیونگ اخر از همه اومد. در اتاقو باز کرد . عکس العملی نشون ندادم نگاهش نکردم. سلام خیلی معمولی کرد.
نشست سر میز رو به روی من. میفهمیدم که نگام میکنه.
ولی نگاهش نمیکردم. کلی وقت همینجوری گذشت.یهو قاشقشو روی میز گذاشتو گفت: گائول من نمیتونم توی این وضعیت بمونم.سرمو بالا اوردمو با تعجب نگاهش کردم حرفی نزدم. جونگ کوک برگشتو نگام کرد.کوکی: گائول چیزی شده؟؟ من: نه چیزی نیس..هه چی میگی تهیونگ متوجه نمیشم. تهیونگ توی چشام زل زد.وی: چرا تظاهر میکنی هیچی نشده؟؟ زدم زیر خنده.من: تهیونگ منظورتو نمیفهمم . وی: دس از این خوب بودن بی موقع بردار گائول.
کوکی: چیزی شده ؟؟یکی یه چیزی بگه. من: منم متوجه نمیشم که چی میگه. بلند شدو اومد مچمو گرفتو از صندلی بلندم کرد. جونگ کوک با تعجب به وی نگاه میکرد.
همینجوری که منو میبرد دسشو گرفتمو با تعجب پرسیدم.
وی: تهیونگ میخوای چیزی بگی؟ چیزی شده.
وی: نیاز دارم که باهات خصوصی حرف بزنم. منو برد توی اتاقشو درم بست. توی صورتم زل زده بود. وی: بس کن گائول داری این بازیارو در میاری که جونگ کوک نفهمه و با من بحثش نشه. من: نه..اصلنم اینجوری نیس.
وی: هس گائول متوجه میشم لطفا باهام اینجوری حرف نزن خوب میشناسمت. من: تهیونگ گفتم که اینجوری نیس اصلا چیزی نبود که ... عصبی شدو بلند گفت: گائووووول.
متعجب نگاش کردم. سرمو انداختم پایین. من: بله.
وی: من...ازت معذرت میخوام. سرمو تکون دادمو زدم زیر خنده. سریع رفتم بغلش کردم. من: دیوونه که نشدی چرا ازم معذرت میخوای. خیلی احساساتی بود اشک میریخت.
وی: خیلی بد رفتار کردم. من: تهیونگ من...من..فقط به خا
۷۱.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.