پارت 81: چرا همش باهام عین یه بچه ده ساله حرف میزنن؟؟ اخم
پارت 81: چرا همش باهام عین یه بچه ده ساله حرف میزنن؟؟ اخم کردمو نگاهشون کردم . من: هعی بسه دیگه یجوری حرف میزنین ادم شک میکنه به پسر بودنش! نامجون هیونگ ابرویی بالا انداختو با لحن منحرفانه ای گفت: اوو یس ازون بابت من بهت قول میدم که یه پسری اونم چه پسری!! گائول نگاه بدی بهم کردو بد زد زیر خنده.
از صندلی پا شدم. رفتم توی اتاق توی راه گفتم: من دیگه حوصله تخریب شدن ندارم! ایییش!
(خودم)
همین که رفت توی اتاق به نامجون نگاهی انداختمو بعدش ترکیدم.واقعا انگار نه انگار که اون پسر 26 سالش بود! چطور میتونه تو این سن اینقد کیوت باشه و خوردنی. من: برم یکم این خرگوش کوچولو آروم کنم الان چاقو بهش بزنی خونش در نمیاد. و خندیدمو در اتاقو زدم. لای درو یکم باز کردم و نگاهی به داخل انداختم. روی تخت خوابیده بودو پاهاش آویزون بود. لبخندی زدمو داخل اتاق شدم. با اخم یه نگاهی بهم کردو بعد سریع نگاهشو ازم گرفت. خندم گرفت . نشستم کنارش و نگاهش کردم. من: اومو خرگوش عصبیه؟؟ میخواد خرگوش ماده رو بکشه؟ سرشو رو به من کرد. با همون لحن عصبی با نمک گفت: نخیررر مثه اینکه جنابالی خرگوش نری و من خرگوش ماده !! لبخندی زدمو کنارش خوابیدم. من: نه ولی چیزی که من اونشب دیدم اینو نمیگه! با تعجب نگا کردو پرسید: کودوم شبو میگی؟
ابروهامو بالا انداختم. من: خوب حالا اون دیگه بماند !!
از تخت پا شدو افتاد روی من دستامو گرفت. کوکی: یا یا باید بگی!! کودوم شب ؟؟ کی؟؟ چی دیدی؟؟؟ پوز خندی زدمو منحرفانه گفتم: خوووب اون شب که فک کردی من خوابمو با لباس زیرتو اتاق بودی! بلند شدو رو تخت نشست متعجب بهم زل زد . لپاش گل انداخته بود. کوکی: چی..چی؟؟ تو که گفتی اون شب چیزی ندیدی!!!!
غلتی رو تخت زدمو همونجوری که وارونه خوابیده بودم پاهامو بالا پایین میکرم . من: خوب حالا یه چیزایی که دیدم! و بعدم بهش چشمک زدم. هنوزم لباش از هم فاصله داشتن. ولی بعد یه مدت خودشو جمع و جور کرد. لباشو لیس زدو منحرفانه تر از من نگاهم کرد. کوکی: و منم چیزی دیدم که منکر نر بودن تو میشه! سرمو اوردم بالا گفتم : یا تو دیگه چی دیدی؟ نزدیکم اومدو اول موهامو نوازش کرد.
نگاهمو روی صورتش دوختم. انگشت شصتشو روی لبام کشید. و اونوریم کرد. با تعجب نگاش میکردم.
(جونگ کوک)
روش خیمه زدمو مچ دساشو گرفتم. سرمو جلو بردمو لبامو توی لبای براقو دالبر دارش فرو کردم. چشامو بستم. لب بالاشو بین لبام گرفتمو مک های محکمی روشون زدم. و در اخر گازش گرفتم. با یه بوسه سطحی حاضر به جدا شدن ازش شدم. دستاشو ول کردم. دستامو زیر لباسش کردمو روی پوست نرمو سفیدش کشیدم . دستامو که روی شکمش میکشیدم میفهمیدم که موی تنش سیخ شده. بلوزشو زدم بالا و از تنش بیرون اوردم. لباس زیرش قرمز بود که بد جور به تن خوش فرمش نشسته بودو خود نمایی میکرد.زبون وا کردمو با تموم وجود و حس و عشقم زمزمه کردم: لعنت بهت که اینقد جلوت بی اختیار میشم! لعنت بهت که همین الان میخوام مال خودم بکنمت! لعنت که فقط دیدن اون لبات منو از خودم بیخود میکنه! میخوام مال خودم بشی ! میدونم نمیشه میدونم حالا اماده نیسی ! ولی من به خاطر تو خودمو کنترل میکنم. چون به هر حال یه روزی مال من میشی! نفس نفس میزدو تو چشام زل زده بود. من نمیخوام بترسونمش ولی برای منم کنترل کردن سخته . این بدن ..الان رو به روی منه. و تنها کاری که میتونم بکنم زل زدن بهشه. هیچ حرفی نمیزد و فقط تو چشام متعجب نگاه میکرد. اینقد نزدیکش بودم که بزرگ و کوچیک شدن مردمک چشاشو حس میکردم. ترسیده بود. اوه لعنت بهم ترسوندمش. کاش میفهمید این حس لعنتیمو. میفهمید که چقد خرابشم! لبامو روی پیشونیش چسبوندمو چشامو بستم موهاشو نوازش میکردم. نرمه ی گوششو بین انگشتام گرفتم و نوازششون کردم. لبامو از هم فاله دادمو به حرف اومدم: میانه گائولا میانه. نمیخواستم بترسونمت. جونگ کوکو ببخش. این دیوونه تو رو میخواد. لحظه به لحظه تشنه تر میشم و آب کنار دستمه او نمیتونم لب بهش بزنم! این تشنگی و به جون میخرم . چون میخوام کل آبو یه جا بخورم. فقط صدای نفسای گرم و تندشو میشنیدم. دستاش آروم بالا اومدو روی شونم قرار گرفت و فشارشون داد. لباشو آروم روی گردنم گذاشت و بوسه ی ارومو لطیفی زد. خنده ای از خوشی زیاد کردم. لباشو ازم جدا کرد. و با تعجب و چشای گرد بهم خیره موند. از فاصله ی نزدیک نگاش میکردم. از نزدیک زیبا تر بود. فاصله ای که چشام طی میکرد بین دو تا چشاش و لباش بود. سریع در آغوشم گرفتمش و اینقد محکم به خودم فشردمش که انگار میخوام توی خودم حلش کنم.صدای ضعیفی شنیدم.
گائول : جونگ کوک؟ من: اوم؟ گائول: منم...منم...میخوامت..میخوام مال تو باشم....ولی حالا..نمیشه اما یه روزی میام که مال تو باشم برای همیشه.
ازین حرفاش شوکه شده بودم. سرمو بالا اوردمو بهش زل زدم. حرفی نداشتم.
از صندلی پا شدم. رفتم توی اتاق توی راه گفتم: من دیگه حوصله تخریب شدن ندارم! ایییش!
(خودم)
همین که رفت توی اتاق به نامجون نگاهی انداختمو بعدش ترکیدم.واقعا انگار نه انگار که اون پسر 26 سالش بود! چطور میتونه تو این سن اینقد کیوت باشه و خوردنی. من: برم یکم این خرگوش کوچولو آروم کنم الان چاقو بهش بزنی خونش در نمیاد. و خندیدمو در اتاقو زدم. لای درو یکم باز کردم و نگاهی به داخل انداختم. روی تخت خوابیده بودو پاهاش آویزون بود. لبخندی زدمو داخل اتاق شدم. با اخم یه نگاهی بهم کردو بعد سریع نگاهشو ازم گرفت. خندم گرفت . نشستم کنارش و نگاهش کردم. من: اومو خرگوش عصبیه؟؟ میخواد خرگوش ماده رو بکشه؟ سرشو رو به من کرد. با همون لحن عصبی با نمک گفت: نخیررر مثه اینکه جنابالی خرگوش نری و من خرگوش ماده !! لبخندی زدمو کنارش خوابیدم. من: نه ولی چیزی که من اونشب دیدم اینو نمیگه! با تعجب نگا کردو پرسید: کودوم شبو میگی؟
ابروهامو بالا انداختم. من: خوب حالا اون دیگه بماند !!
از تخت پا شدو افتاد روی من دستامو گرفت. کوکی: یا یا باید بگی!! کودوم شب ؟؟ کی؟؟ چی دیدی؟؟؟ پوز خندی زدمو منحرفانه گفتم: خوووب اون شب که فک کردی من خوابمو با لباس زیرتو اتاق بودی! بلند شدو رو تخت نشست متعجب بهم زل زد . لپاش گل انداخته بود. کوکی: چی..چی؟؟ تو که گفتی اون شب چیزی ندیدی!!!!
غلتی رو تخت زدمو همونجوری که وارونه خوابیده بودم پاهامو بالا پایین میکرم . من: خوب حالا یه چیزایی که دیدم! و بعدم بهش چشمک زدم. هنوزم لباش از هم فاصله داشتن. ولی بعد یه مدت خودشو جمع و جور کرد. لباشو لیس زدو منحرفانه تر از من نگاهم کرد. کوکی: و منم چیزی دیدم که منکر نر بودن تو میشه! سرمو اوردم بالا گفتم : یا تو دیگه چی دیدی؟ نزدیکم اومدو اول موهامو نوازش کرد.
نگاهمو روی صورتش دوختم. انگشت شصتشو روی لبام کشید. و اونوریم کرد. با تعجب نگاش میکردم.
(جونگ کوک)
روش خیمه زدمو مچ دساشو گرفتم. سرمو جلو بردمو لبامو توی لبای براقو دالبر دارش فرو کردم. چشامو بستم. لب بالاشو بین لبام گرفتمو مک های محکمی روشون زدم. و در اخر گازش گرفتم. با یه بوسه سطحی حاضر به جدا شدن ازش شدم. دستاشو ول کردم. دستامو زیر لباسش کردمو روی پوست نرمو سفیدش کشیدم . دستامو که روی شکمش میکشیدم میفهمیدم که موی تنش سیخ شده. بلوزشو زدم بالا و از تنش بیرون اوردم. لباس زیرش قرمز بود که بد جور به تن خوش فرمش نشسته بودو خود نمایی میکرد.زبون وا کردمو با تموم وجود و حس و عشقم زمزمه کردم: لعنت بهت که اینقد جلوت بی اختیار میشم! لعنت بهت که همین الان میخوام مال خودم بکنمت! لعنت که فقط دیدن اون لبات منو از خودم بیخود میکنه! میخوام مال خودم بشی ! میدونم نمیشه میدونم حالا اماده نیسی ! ولی من به خاطر تو خودمو کنترل میکنم. چون به هر حال یه روزی مال من میشی! نفس نفس میزدو تو چشام زل زده بود. من نمیخوام بترسونمش ولی برای منم کنترل کردن سخته . این بدن ..الان رو به روی منه. و تنها کاری که میتونم بکنم زل زدن بهشه. هیچ حرفی نمیزد و فقط تو چشام متعجب نگاه میکرد. اینقد نزدیکش بودم که بزرگ و کوچیک شدن مردمک چشاشو حس میکردم. ترسیده بود. اوه لعنت بهم ترسوندمش. کاش میفهمید این حس لعنتیمو. میفهمید که چقد خرابشم! لبامو روی پیشونیش چسبوندمو چشامو بستم موهاشو نوازش میکردم. نرمه ی گوششو بین انگشتام گرفتم و نوازششون کردم. لبامو از هم فاله دادمو به حرف اومدم: میانه گائولا میانه. نمیخواستم بترسونمت. جونگ کوکو ببخش. این دیوونه تو رو میخواد. لحظه به لحظه تشنه تر میشم و آب کنار دستمه او نمیتونم لب بهش بزنم! این تشنگی و به جون میخرم . چون میخوام کل آبو یه جا بخورم. فقط صدای نفسای گرم و تندشو میشنیدم. دستاش آروم بالا اومدو روی شونم قرار گرفت و فشارشون داد. لباشو آروم روی گردنم گذاشت و بوسه ی ارومو لطیفی زد. خنده ای از خوشی زیاد کردم. لباشو ازم جدا کرد. و با تعجب و چشای گرد بهم خیره موند. از فاصله ی نزدیک نگاش میکردم. از نزدیک زیبا تر بود. فاصله ای که چشام طی میکرد بین دو تا چشاش و لباش بود. سریع در آغوشم گرفتمش و اینقد محکم به خودم فشردمش که انگار میخوام توی خودم حلش کنم.صدای ضعیفی شنیدم.
گائول : جونگ کوک؟ من: اوم؟ گائول: منم...منم...میخوامت..میخوام مال تو باشم....ولی حالا..نمیشه اما یه روزی میام که مال تو باشم برای همیشه.
ازین حرفاش شوکه شده بودم. سرمو بالا اوردمو بهش زل زدم. حرفی نداشتم.
۵۰.۱k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.