پارت253
#پارت253
نگاهی به دختره انداختم لبمو با زبون تر کردم و گفتم :
باشه کنارش میمونم ولی همین که شقایق خوب شد از کنارش میرم ...
نگاهشو دوخت به چشمام لب زد :
تو دیگه کی هست یعنی اون دختر از شقایق بهتره ؟!
ابرویی بالا انداختم : تو چی فکر میکنی ؟!
بدون اینکه جوابمو بده کیفشو برداشت و از رو صندلی بلند شد و گفت :
امیدوارم اون دخترهم همین قدر تو رو بخواد ...
خواست بره که گفتم : میخواد مطمئن باش ، فقط یکم ناراحته که از دلش در میارم من با کسی جز مهسا خوشبخت نمیشم و نخواهم شد ...
نیمچه لبخندی زد و رفت ... دستمو تو موهام فرو کردم و از جام بلند شدم بعد از پرداخت پول سفارشات از کافه ییرون اومدم ...
(مهسا)
با شنیدن سر وصدایی که از بیرون میومد و پرونده ها رو کنار گذاشتم و از جام بلند شدم از اتاقم بیرون رفتم ...
همه کارکنان تو راهرو جمع شده بودند کنارشو زدم رفتم پیش غریبی گفتم :
چی شده ؟!
نگاهشو بهم دوخت : آقای احتشام دارن میان و نکته جالبش اینکه امروز تولدشونه ... کارمندا هم میخوان بهش تبریک بگن ...
اهانی گفتم
نگاهی به دختره انداختم لبمو با زبون تر کردم و گفتم :
باشه کنارش میمونم ولی همین که شقایق خوب شد از کنارش میرم ...
نگاهشو دوخت به چشمام لب زد :
تو دیگه کی هست یعنی اون دختر از شقایق بهتره ؟!
ابرویی بالا انداختم : تو چی فکر میکنی ؟!
بدون اینکه جوابمو بده کیفشو برداشت و از رو صندلی بلند شد و گفت :
امیدوارم اون دخترهم همین قدر تو رو بخواد ...
خواست بره که گفتم : میخواد مطمئن باش ، فقط یکم ناراحته که از دلش در میارم من با کسی جز مهسا خوشبخت نمیشم و نخواهم شد ...
نیمچه لبخندی زد و رفت ... دستمو تو موهام فرو کردم و از جام بلند شدم بعد از پرداخت پول سفارشات از کافه ییرون اومدم ...
(مهسا)
با شنیدن سر وصدایی که از بیرون میومد و پرونده ها رو کنار گذاشتم و از جام بلند شدم از اتاقم بیرون رفتم ...
همه کارکنان تو راهرو جمع شده بودند کنارشو زدم رفتم پیش غریبی گفتم :
چی شده ؟!
نگاهشو بهم دوخت : آقای احتشام دارن میان و نکته جالبش اینکه امروز تولدشونه ... کارمندا هم میخوان بهش تبریک بگن ...
اهانی گفتم
۶.۰k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.