پارت 15 رمان عشق ابدی (این پارت هم از زبون سعید هستش) **س
پارت 15 رمان عشق ابدی (این پارت هم از زبون سعید هستش) **ساعت 4 بود .از روی تخت بلند شدم و رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون.اول موهامو خشک کردم و شروع کردم به حاضر شدن .یه تیشرت مشکی با یه شلوارجین مشکی پوشیدم و بعد از برداشتن سوییچ و عینک افتابی از خونه زدم بیرون.یه نگاه به ساعتم انداختم.راه افتادم و ساعت 5 رسیدم خونه ی فرهاد.چند تا بوق زدم که فرهاد و علی دوتایی از خونه اومدن بیرون و سوار ماشین شدن و با هم گفتن _سلام کاپیتان جوووون._سلام .شما چرا دوتایی با هم اومدین بیرون؟ تو کی اومدی اینجا علی؟_ من ظهر اومدم خونه ی فرهاد .سرمو تکون دادم و راه افتادم .رسیدیم دم خونه ی امیر .بوق زدم و امیر خیلی زود اومد و سوار ماشین شد و با علی و فرهاد و سلام کرد و بعد رو کرد به من و گفت._سلام سعید چطوری؟_سلام خوبم تو چطوری؟_منم خوبم .خب برنامه چیه؟_هیچی باید بریم دنبال محمد ._پس بزن بریم.یه سکوت توی ماشین بود که فرهاد ضبط رو روشن کرد.بهش نگاه کردم و گفتم _کی به جنابعالی اجازه داد اهنگ بزاری؟_عههه برو بابا حوصلمون پوکید دوست داشتم بزارم اصن.با خنده گفتم_میدونی چیه تو آدم نمیشی هیچوقت .بالاخره رسیدیم خونه ی محمد .بوق زدم و اومد بیرون.روی صندلی جلو نشست و زد به پشتم و گفت _سلام بر عزیزدل خودم.با لبخند گفتم_ سلام خوبی؟_مرسییی خوبم.بعدشم برگشت و با علی و فرهاد و امیر سلام کرد.دوباره حرکت کردم .جایی که میخواستیم بریم یه سفره خونه ی سنتی بود که هم میتونستیم داخلش بشینیم و هم بیرون.البته بیرون که پر از درخت و گل بود تخت هاش مثل خونه درختی بود.خیلی جای دنج و باصفایی بود.رسیدیم اونجا.از ماشین پیاده شدیم که دیدم محمد یه نگاه بهم کرد و در گوشم گفت _دفعه اخرت باشه اینجوری تیپ میزنی ها.از این تیپ ها فقط باید برای من بزنی .فقط حق داری برای من خودتو خوشتیپ کنی .خندیدم و گفتم _بیا برو باو لوس میکنه خودشو .دوتایی خندیدیم و رفتیم توی یکی از خونه درختی ها نشستیم.امیر گفت _عجب جاییه سعید.خیلی خوبه .خصوصا این خونه درختی هاش محشره._ امیر به جای این حرفا یه چیزی سفارش بدین که مردم از گرسنگی._ای بابا فرهاد تو چرا اینقدر شکمویی اخه؟وایستا بقیه بیان بعد همگی سفارش میدیم دیگه._نخیرم من طاقت ندارم اصن شاید اونا تا 1 ساعت دیگه نیومدن ما که نمی تونیم صبر کنیم.علی گفت _واای فرهاد داداشم ببند دیگه .سرم رو خوردی باشه حالا سفارش می دیم._اصن به تو چه من دلم میخواد حرف بزنم.من که دیگه حسابی کلافه شده بودم گفتم_عهه بسه دیگه دیوونه شدم .بیاین این کاغذ رو بگیرین و هرچی دوست دارین انتخاب کنین تا بقیه بیان.فرهاد و علی شروع کردن به انتخاب.منو و محمد و امیر هم مشغول صحبت شدیم که فرهاد سال افزون و محمد جواد و پوریا هم اومدن.بعد از سلام و احوالپرسی همگی مشغول انتخاب کردن شدیم.پیشخدمت رو صدا زدم و سفارش رو بهش گفتم.نیم ساعتی گذشت که فرهاد دوباه گفت_ای بابا چرا نمیاره دیگه . امیر با حرص گفت_وای فرهاد دو دقیقه دندون سرجیگر بزار میاره اخ از دست توووو.همین جوری که داشتیم با فرهاد سر و کله میزدیم سفارش رو اوردن.داشتیم میخوردیم که علی گوشیش رو دراورد و یه عکس گرفت و گذاشت استوری.بعد از کلی خنده و شوخی تصمیم گرفتیم که بریم و یه دور توی خیابونا بزنیم.محمد اصرار کرد که اون حساب کنه ولی نزاشتم.حساب کردم و سوار ماشین شدیم.توی خیابونا دور زدیم و کلی کیف کریم.ساعت 10 و نیم بود.بچه ها رو رسوندم و خودمم رفتم خونه و لباسامو عوض کردم و خوابیدم.&&&خب عشقا اینم از پارت 15. عکس جایی که بچه ها رفتن رو حتما میزارم براتون .کامنت فراموش نشه .مرسییی
۸.۴k
۰۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.