پارت چهل
#پارت_چهل
ای بابا مثل چی اومده اینجا گریه میکنه خب مرد که مرد به من چه
اوین از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعد صدای در حال اومد اصلا بــــــــــهــــــــتــــر که رفت
به خوابم ادامه دادم یکی نیست بگه کدوم ادمی ساعت شیش صبح میاد گریه میکنه ای خـــــــدا
ساعت یک از خواب بیدار شدم حسابی بعد از اینکه فهمیدم صبح سرم کلاه گذاشتن دعواشون کردم و ی قهر حسابی هم کردم و دوباره خوابیدم من که نه بچه دارم نه شوخر دارم نه چیزی پس میخوابم غذا هم که اصلا حرفشو نزن که حالش رو ندارم
خـــوابـــیـــدم ساعت شیش بلند شدم رفتم پایین
یا امامزاده یخچال اینا رو کی خورده سینک پر از ظرف نشسته یخچال خالی میز کثیف کف اشپز خونه لیز پذیرای پر از پوست تخمه کوسن مبل ی طرف
خدای من خر اومده بود خونه
ی زنگ زدم ادرین بعد از دوتا بوق با صدای شادوشنگول جواب داد
- به به سلام درسا خانم حالا من میمیرم تو خوشحال میشی
+ ایشا... بمیری به حق فاطمه ی زهرا اخه گور به گور بشی [قبر به قبر یعنی قبرت عوض بشه بری جای دیگه ] تو خونه رو به این روز انداختی
- کار اون پنج تا بود
+اونا رو اوردی برای چی
- اومدن معذرت بخوان که تو خواب بودی رفتن
گوشی رو قطع کردم و بعد از کلی منت کشی اخر اشتی کردم و رفتم خونه دوباره خوابیدم 😄 😄 😄
********
امروز اولین روز ماه محرم بود و از اونجای که باید این دوماه رو محجبه باشم ناراحت نبودم کلا خانواده ی ما سه تا مذهبی بود البته نه زیاد ما نوه ها بدون چادر بودیم ولی منو ترمه و رویا تصمیم گرفتیم دیگه چادری باشیم
از چادری بودن بدم نمیاد برعکس احساس ارامش میکنم و وقتی چادریم خیلی سنگین راه میرم تا حرفی درباره ام نزنن
((سلام دوستان ببخشید من مریض بودم و هستم برای همین نتونستم پارت بزارم ببخشید))
لایــــــک و کامنـــــت یادتــــون نـــره
🙏 🙏 🙏 🙏 🙏
ای بابا مثل چی اومده اینجا گریه میکنه خب مرد که مرد به من چه
اوین از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعد صدای در حال اومد اصلا بــــــــــهــــــــتــــر که رفت
به خوابم ادامه دادم یکی نیست بگه کدوم ادمی ساعت شیش صبح میاد گریه میکنه ای خـــــــدا
ساعت یک از خواب بیدار شدم حسابی بعد از اینکه فهمیدم صبح سرم کلاه گذاشتن دعواشون کردم و ی قهر حسابی هم کردم و دوباره خوابیدم من که نه بچه دارم نه شوخر دارم نه چیزی پس میخوابم غذا هم که اصلا حرفشو نزن که حالش رو ندارم
خـــوابـــیـــدم ساعت شیش بلند شدم رفتم پایین
یا امامزاده یخچال اینا رو کی خورده سینک پر از ظرف نشسته یخچال خالی میز کثیف کف اشپز خونه لیز پذیرای پر از پوست تخمه کوسن مبل ی طرف
خدای من خر اومده بود خونه
ی زنگ زدم ادرین بعد از دوتا بوق با صدای شادوشنگول جواب داد
- به به سلام درسا خانم حالا من میمیرم تو خوشحال میشی
+ ایشا... بمیری به حق فاطمه ی زهرا اخه گور به گور بشی [قبر به قبر یعنی قبرت عوض بشه بری جای دیگه ] تو خونه رو به این روز انداختی
- کار اون پنج تا بود
+اونا رو اوردی برای چی
- اومدن معذرت بخوان که تو خواب بودی رفتن
گوشی رو قطع کردم و بعد از کلی منت کشی اخر اشتی کردم و رفتم خونه دوباره خوابیدم 😄 😄 😄
********
امروز اولین روز ماه محرم بود و از اونجای که باید این دوماه رو محجبه باشم ناراحت نبودم کلا خانواده ی ما سه تا مذهبی بود البته نه زیاد ما نوه ها بدون چادر بودیم ولی منو ترمه و رویا تصمیم گرفتیم دیگه چادری باشیم
از چادری بودن بدم نمیاد برعکس احساس ارامش میکنم و وقتی چادریم خیلی سنگین راه میرم تا حرفی درباره ام نزنن
((سلام دوستان ببخشید من مریض بودم و هستم برای همین نتونستم پارت بزارم ببخشید))
لایــــــک و کامنـــــت یادتــــون نـــره
🙏 🙏 🙏 🙏 🙏
۴.۵k
۱۹ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.