پارت چهل و هفت....
#پارت چهل و هفت....
#جانان....
کمی صدای ویز ویز در اوردم و دوباره ریشه شالم رو کشیدم رو بینی کامین کج انار این دفعه عصبی شد دستش رو محکم زط رو بینیش و بعدش از شدت ضریه سیخ سر جاش نشست....
ریز میخندیدم.....که کمی گیج اطراف رودید و یه نگاه گذرا روی من انداخت و سرش رو انداخت پایین ولی انگار متوجه من شد که سرش رو یه جوری برگردوند فک کنم مهره های گردنش جابه جا شدن. ...
کامین: جانان وایسا ببینم نگو که این چیزی که فک میکنم
درسته؟؟؟؟😤 😤 😤 😤 😤 ...
من: اهم.....و سری تکون دادم و چون اوضاع رو نا به سامان دیدم فرار رو بر قرار ترجیح دادم و رفت تا اون آقای قطبی رو بیدار کنم.....
در اتاق رو چند بازدم ...نه اینم باید یه بلایی سرش بیارم....
ولی دیگه ازش میترسم این دفعه واقعا دونفری از در بیام بیرون....
ولش بیا جانان واسه یه بار هم شده مثل خانما رفتار کن....
دوباره در زدم و وقتی جوابی نشنیدم اروم رفتم تو....
که چشم خورد به.....
خدا لعنتت کنه اخه ادم لخت میخوابه....
اینم شد کار خدا . .....سرم رو میندازم پایین و اروم صداش میزنم....نه این به خرس گفته جناب شما برو مرخصی من تمام وقت جاتم......
دیگه اعصابم خورد شد.....یه جیغ خوشگل نارنجی زدم.....والا همش که نباید بنفش باشه من نارنجی دوست...که با پایان یافتن جیغم.....کارن از رو تخت افتاد پایین ......خخخخخخ....بیا یکی منو بگیره....
حقته تا تو باشی منو اذیت نکنی آقا....
ولی زدم بچه مردم رو سکته دادم...
کارن: داد زد : مگه مرض داری جانان... این چه طرض بیدار کردن اربابته.....
تودلم اداش رودر اوردم.....
من: ببخشید ارباب.....هر چی صداتون کردم بیدار نشدین مجبور شدم....
کارن: باشه این دفعه اخرت باشه برو صبحونه رو حاضر کن ...
من: چشممممم ارباب...😉
خخخخخ هنگ کرد....
سریع رفتم و تو اشپز خونه میزصبحونه خوشگلی چیدم که کامین اومد ....ت دیدمش گفتم: صبح بخیر آقا....
کامین : وا من دوباره شدم آقا...
اروم سری تکون دادم و به کارن که داشت با حوله ای کع دور گردنش بود می اومد که کامین گرفت بخاطر چی اینجوری رفتار میکنم رو به من چشمکی زد و پشت میز نشست که کارن هم اومد ...
من: صبح بخیر ارباب جون....
کارن فقط سری تکون داد اخه الهی گردنت بشکنه خو ب نمیتونی زبون دو مثقالیت رو واسه جواب تکون بدی.....
رفتار واسشون چایی ریختم و گذاشتم جلوشون که کارن گفت:
ما واسه نهار نمیایم خونه ولی شام کارین با تیام میان شام زیاد درست کن و وسایل پذیرایی رو هم اماده کن ..
من: باشه ....
کارن : چشم ارباب نه باشه جانان یاد بگیر...
من: خوب طول میکشه ولی چشم ارباب....
کامین از خوردن من سرش رو انداخته بود پایین و ریز میخندید....که کارن رو کامین گفت:
و حالا تنبیه جناب عالی ....
که به محض گفتن این حرف کامین لقمه پرید گلوش و افتاد به سرفه....حالا من میخندیدم....
کارن :....
☺ ☺ 😀 😀
#جانان....
کمی صدای ویز ویز در اوردم و دوباره ریشه شالم رو کشیدم رو بینی کامین کج انار این دفعه عصبی شد دستش رو محکم زط رو بینیش و بعدش از شدت ضریه سیخ سر جاش نشست....
ریز میخندیدم.....که کمی گیج اطراف رودید و یه نگاه گذرا روی من انداخت و سرش رو انداخت پایین ولی انگار متوجه من شد که سرش رو یه جوری برگردوند فک کنم مهره های گردنش جابه جا شدن. ...
کامین: جانان وایسا ببینم نگو که این چیزی که فک میکنم
درسته؟؟؟؟😤 😤 😤 😤 😤 ...
من: اهم.....و سری تکون دادم و چون اوضاع رو نا به سامان دیدم فرار رو بر قرار ترجیح دادم و رفت تا اون آقای قطبی رو بیدار کنم.....
در اتاق رو چند بازدم ...نه اینم باید یه بلایی سرش بیارم....
ولی دیگه ازش میترسم این دفعه واقعا دونفری از در بیام بیرون....
ولش بیا جانان واسه یه بار هم شده مثل خانما رفتار کن....
دوباره در زدم و وقتی جوابی نشنیدم اروم رفتم تو....
که چشم خورد به.....
خدا لعنتت کنه اخه ادم لخت میخوابه....
اینم شد کار خدا . .....سرم رو میندازم پایین و اروم صداش میزنم....نه این به خرس گفته جناب شما برو مرخصی من تمام وقت جاتم......
دیگه اعصابم خورد شد.....یه جیغ خوشگل نارنجی زدم.....والا همش که نباید بنفش باشه من نارنجی دوست...که با پایان یافتن جیغم.....کارن از رو تخت افتاد پایین ......خخخخخخ....بیا یکی منو بگیره....
حقته تا تو باشی منو اذیت نکنی آقا....
ولی زدم بچه مردم رو سکته دادم...
کارن: داد زد : مگه مرض داری جانان... این چه طرض بیدار کردن اربابته.....
تودلم اداش رودر اوردم.....
من: ببخشید ارباب.....هر چی صداتون کردم بیدار نشدین مجبور شدم....
کارن: باشه این دفعه اخرت باشه برو صبحونه رو حاضر کن ...
من: چشممممم ارباب...😉
خخخخخ هنگ کرد....
سریع رفتم و تو اشپز خونه میزصبحونه خوشگلی چیدم که کامین اومد ....ت دیدمش گفتم: صبح بخیر آقا....
کامین : وا من دوباره شدم آقا...
اروم سری تکون دادم و به کارن که داشت با حوله ای کع دور گردنش بود می اومد که کامین گرفت بخاطر چی اینجوری رفتار میکنم رو به من چشمکی زد و پشت میز نشست که کارن هم اومد ...
من: صبح بخیر ارباب جون....
کارن فقط سری تکون داد اخه الهی گردنت بشکنه خو ب نمیتونی زبون دو مثقالیت رو واسه جواب تکون بدی.....
رفتار واسشون چایی ریختم و گذاشتم جلوشون که کارن گفت:
ما واسه نهار نمیایم خونه ولی شام کارین با تیام میان شام زیاد درست کن و وسایل پذیرایی رو هم اماده کن ..
من: باشه ....
کارن : چشم ارباب نه باشه جانان یاد بگیر...
من: خوب طول میکشه ولی چشم ارباب....
کامین از خوردن من سرش رو انداخته بود پایین و ریز میخندید....که کارن رو کامین گفت:
و حالا تنبیه جناب عالی ....
که به محض گفتن این حرف کامین لقمه پرید گلوش و افتاد به سرفه....حالا من میخندیدم....
کارن :....
☺ ☺ 😀 😀
۱۰.۴k
۱۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.