*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
با تکون دادن شونه ام چشام باز کردم
- هووووم
- محمد چرا اینجا خوابیدی ...چه خبرته انقدر سیگار کشیدی باز که زهر ماری خوردی پاشو ببینم
- اووووف مامان نمی زاری بخوابم
- پاشو ببینم بجای اوف ناله سلام کن ...بوی زهر ماری میدی پاشو برو حمام
- نچ تو رو خدا مامان ول کن
مامان بود مگه دست بردار بود به زور از رو مبل بلندم کرد فرستادم حمام یه حموم حسابی کردم صورتمو اصلاح کردم حوله پوشیدم اومدم بیرون خدا رو شکر مامان نبود ساعتو نگاه کردم طبق معمول ساعت ده بیدار می کرد موهام سشوار زدم لباس پوشیدم یکمم عطر زدم گوشیم برداشتم وای ببین چقدر تماس داشتم یکی یکی زنگ زدم وباهاشون حرف زدم اخری آرمین بود همینطور که حرف می زدم می رفتم پایین مامان برام صبحانه نیاورده بود بالا این یعنی تنبی رفتم آشپزخونه بدون اینکه نگاه کنم کیه که کنار گاز وایساده گفتم : لیلی جون برام تخم مرغ درست کن خیلی گشنمه
- با منی محمد
- نه با تونیستم ارمین ...
- الهه گفت نهار بیای اینجا می شناسیش که
- باشه میام اگه مامان اجازه بده
- بچه ننه
- معلومه کی بچه ننه است
رفتم پشت میز نشستم اون کوچلوهم نشسته بود
- سلام عمو
- سلام تو اینجا چرا نشستی
- می خوام صبحونه بخورم عمو تو هم می خوری؟
- آره کوچلو
- اسمم ماهکه
- ماهک !!!
- اهووووم یعنی مثله ماه
- قشنگه ...چند سالته عمو ؟
انگشتای یه دستشو بهم نشون داد دلم می خواست با موهای سیاهش بازی کنم بلند بودن ودورش ریخته بودن
- چه موهای قشنگی داری کوچلو
- عمو من گفتم اسمم ماهک
- خوب کوچلو بی....
با اومدن اون که داشت میز می چید ساکت شدم نگاش کردم اخم کرده بود بعدم رفت برای ماهک کوچلو صبحانه آورده بود پس بگو لیلا خانم نبود خوب نیاره مگه خودم دست ندارم
- عمو پیش من بخور
- نه مرسی عمو نوش جونت
یه لقمه نون پنیر گرفتم ویه چای لیوانی ریختم رفتم تو حیاط زیرسایه درخت که صندلی چیده بودنشستم داشتم چایمو می خوردم مامان بزرگ اومد روبه روم نشست
- سلام مامان بزرگ
- سلام پسرم
چه اجب جوابمو می داد وزیر چشمی نگام می کرد خندم گرفته بود
- محمد
- جانم مامان بزرگ
- جونت سلامت اون دخترخسته شد این مدت نمی بریش پارک
- کیو؟!!!
- مگه چندتا بچه تو این خونست
- من چرا ببرم مگه مادر نداره
- من به تو گفتم یه یک ساعتی ببرش بیرون
- متسفانه یا خوشبختانه حوصله بچه ها رو ندارم اگرم جواب اون دختر کوچلو رو میدم مجبورم چون بچه است نمی خوام دلش بشکنه
مامانم اضافه شد واومد نشست
- چی شده مامان ؟
- هیچی ...آرمین زنگ زده نهار برم خونشون کاری نداری مامان
- هیچ جا نمیری هرجا خواستی بری بعد نهار برو
- چشم مامان
مامان بزرگ اخم کرد خوب بکنه درست نبود من بچه ای یکی دیگه رو ببرم بیرون اون بچه ای یه غریبه
*محمد*
با تکون دادن شونه ام چشام باز کردم
- هووووم
- محمد چرا اینجا خوابیدی ...چه خبرته انقدر سیگار کشیدی باز که زهر ماری خوردی پاشو ببینم
- اووووف مامان نمی زاری بخوابم
- پاشو ببینم بجای اوف ناله سلام کن ...بوی زهر ماری میدی پاشو برو حمام
- نچ تو رو خدا مامان ول کن
مامان بود مگه دست بردار بود به زور از رو مبل بلندم کرد فرستادم حمام یه حموم حسابی کردم صورتمو اصلاح کردم حوله پوشیدم اومدم بیرون خدا رو شکر مامان نبود ساعتو نگاه کردم طبق معمول ساعت ده بیدار می کرد موهام سشوار زدم لباس پوشیدم یکمم عطر زدم گوشیم برداشتم وای ببین چقدر تماس داشتم یکی یکی زنگ زدم وباهاشون حرف زدم اخری آرمین بود همینطور که حرف می زدم می رفتم پایین مامان برام صبحانه نیاورده بود بالا این یعنی تنبی رفتم آشپزخونه بدون اینکه نگاه کنم کیه که کنار گاز وایساده گفتم : لیلی جون برام تخم مرغ درست کن خیلی گشنمه
- با منی محمد
- نه با تونیستم ارمین ...
- الهه گفت نهار بیای اینجا می شناسیش که
- باشه میام اگه مامان اجازه بده
- بچه ننه
- معلومه کی بچه ننه است
رفتم پشت میز نشستم اون کوچلوهم نشسته بود
- سلام عمو
- سلام تو اینجا چرا نشستی
- می خوام صبحونه بخورم عمو تو هم می خوری؟
- آره کوچلو
- اسمم ماهکه
- ماهک !!!
- اهووووم یعنی مثله ماه
- قشنگه ...چند سالته عمو ؟
انگشتای یه دستشو بهم نشون داد دلم می خواست با موهای سیاهش بازی کنم بلند بودن ودورش ریخته بودن
- چه موهای قشنگی داری کوچلو
- عمو من گفتم اسمم ماهک
- خوب کوچلو بی....
با اومدن اون که داشت میز می چید ساکت شدم نگاش کردم اخم کرده بود بعدم رفت برای ماهک کوچلو صبحانه آورده بود پس بگو لیلا خانم نبود خوب نیاره مگه خودم دست ندارم
- عمو پیش من بخور
- نه مرسی عمو نوش جونت
یه لقمه نون پنیر گرفتم ویه چای لیوانی ریختم رفتم تو حیاط زیرسایه درخت که صندلی چیده بودنشستم داشتم چایمو می خوردم مامان بزرگ اومد روبه روم نشست
- سلام مامان بزرگ
- سلام پسرم
چه اجب جوابمو می داد وزیر چشمی نگام می کرد خندم گرفته بود
- محمد
- جانم مامان بزرگ
- جونت سلامت اون دخترخسته شد این مدت نمی بریش پارک
- کیو؟!!!
- مگه چندتا بچه تو این خونست
- من چرا ببرم مگه مادر نداره
- من به تو گفتم یه یک ساعتی ببرش بیرون
- متسفانه یا خوشبختانه حوصله بچه ها رو ندارم اگرم جواب اون دختر کوچلو رو میدم مجبورم چون بچه است نمی خوام دلش بشکنه
مامانم اضافه شد واومد نشست
- چی شده مامان ؟
- هیچی ...آرمین زنگ زده نهار برم خونشون کاری نداری مامان
- هیچ جا نمیری هرجا خواستی بری بعد نهار برو
- چشم مامان
مامان بزرگ اخم کرد خوب بکنه درست نبود من بچه ای یکی دیگه رو ببرم بیرون اون بچه ای یه غریبه
۱۴.۱k
۰۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.