پارت ۸۱ ☆
پارت ۸۱ ☆
نفس عمیقی کشید و گفت :
چیزی که من فهمیدم اینکه تو و کامیار از بچگی باهم بزرگ شدین ....
کامیار تورو دوس داره اما تو زیاد ازش خوشت نمیاد .
تو از دستش فرار میکنی ......
و هزارتا چیز دیگه ....اما خوب گوش کن ...
من بهت پیشنهاد دوستی دادم چون نمیدونم میتونم خوشبختت کنم یا نه !
پس بیا سعی کنیم بهم دل نبندیم که بعدش ضربه بخوریم ....
اگه یادت باشه من بهت نگفتم عاشقتم گفتم دوستت دارم!
دوست داشتن یه چیز سادس اما اگه تو بخوای میتونی یه کاری کنی که ما عاشق هم بشیم ....💖
من سعیمو میکنم کاری کنم که بتونیم باهم خوب باشیم اما بخشی از خوبی دست توعه ......
من رو همه چی میتونم چشامو ببندم اما خوب گوش کن .....
حتی اگه اندازه سر سوزن کامیارو دوست داری ازت خواهش میکنم بری و به من فکر نکنی
چون نمیتونم تحمل کنم تویی که دوستت دارم به یکی دیگه بگی دوستت دارم !
پس اگه قراره من تو زندگیت باشم و تو تو زندگی من باشی
هیچ کس دیگه ای حق اومدن تو زندگیمونو نداره اوکی ؟
لبخند بزرگی زدم خیلی خوبه که شرط سختی برام نذاشت
-با همه حرفات موافقم و مطمئن باش همیشه یادم میمونه :-)
پرهام :خب پس فقط یه چیز میمونه .......جوابمو ندادی هنوز ؟
-خب راستشو بخوای ......من دوستت ندارم !
پرهام :زرتی این همه حرف زدم و قبول کردی حالا دوسم نداری 😒
-بعله دوستت ندارم !من عاشقتم و کاری میکنم که تو هم عاشقم شی
پرهام زد زیر خنده :شوخی جالبی نبود ولی امیدوارم بتونی منو عاشق خودت کنی
چشمکی زدم و گفتم :نگران نباش 😉
همون پسر که منو اینجا آورده بود یهو جلومون سبز شد :اگه حرفاتون تموم شد بیاید بری که برو بچ اومدن
-راستی پرهام نگفتی اینجا چه خبره ؟
پرهام :بیا بریم بهت میگم .....
بهم نزدیک تر شد و دستمو گرفت تو دستش 👫
از حرکتش تعجب کردم !
از همون دری که اومده بودیم برگشتیم.....
توی اتاق یهو پرهام وایساد !
پرهام :فک کنم نیازی نباشه بهت بگم جلو دوستام از اتفاقی که افتاده حرفی نزنی !؟
-من که جز دوستی خودمون چیزی یادم نمیاد
پرهام :آفرین !
و از اتاق رفتیم بیرون که .........
چطوره همه کامنت 😉
برگرفته از رمان گره #ماکانی
نفس عمیقی کشید و گفت :
چیزی که من فهمیدم اینکه تو و کامیار از بچگی باهم بزرگ شدین ....
کامیار تورو دوس داره اما تو زیاد ازش خوشت نمیاد .
تو از دستش فرار میکنی ......
و هزارتا چیز دیگه ....اما خوب گوش کن ...
من بهت پیشنهاد دوستی دادم چون نمیدونم میتونم خوشبختت کنم یا نه !
پس بیا سعی کنیم بهم دل نبندیم که بعدش ضربه بخوریم ....
اگه یادت باشه من بهت نگفتم عاشقتم گفتم دوستت دارم!
دوست داشتن یه چیز سادس اما اگه تو بخوای میتونی یه کاری کنی که ما عاشق هم بشیم ....💖
من سعیمو میکنم کاری کنم که بتونیم باهم خوب باشیم اما بخشی از خوبی دست توعه ......
من رو همه چی میتونم چشامو ببندم اما خوب گوش کن .....
حتی اگه اندازه سر سوزن کامیارو دوست داری ازت خواهش میکنم بری و به من فکر نکنی
چون نمیتونم تحمل کنم تویی که دوستت دارم به یکی دیگه بگی دوستت دارم !
پس اگه قراره من تو زندگیت باشم و تو تو زندگی من باشی
هیچ کس دیگه ای حق اومدن تو زندگیمونو نداره اوکی ؟
لبخند بزرگی زدم خیلی خوبه که شرط سختی برام نذاشت
-با همه حرفات موافقم و مطمئن باش همیشه یادم میمونه :-)
پرهام :خب پس فقط یه چیز میمونه .......جوابمو ندادی هنوز ؟
-خب راستشو بخوای ......من دوستت ندارم !
پرهام :زرتی این همه حرف زدم و قبول کردی حالا دوسم نداری 😒
-بعله دوستت ندارم !من عاشقتم و کاری میکنم که تو هم عاشقم شی
پرهام زد زیر خنده :شوخی جالبی نبود ولی امیدوارم بتونی منو عاشق خودت کنی
چشمکی زدم و گفتم :نگران نباش 😉
همون پسر که منو اینجا آورده بود یهو جلومون سبز شد :اگه حرفاتون تموم شد بیاید بری که برو بچ اومدن
-راستی پرهام نگفتی اینجا چه خبره ؟
پرهام :بیا بریم بهت میگم .....
بهم نزدیک تر شد و دستمو گرفت تو دستش 👫
از حرکتش تعجب کردم !
از همون دری که اومده بودیم برگشتیم.....
توی اتاق یهو پرهام وایساد !
پرهام :فک کنم نیازی نباشه بهت بگم جلو دوستام از اتفاقی که افتاده حرفی نزنی !؟
-من که جز دوستی خودمون چیزی یادم نمیاد
پرهام :آفرین !
و از اتاق رفتیم بیرون که .........
چطوره همه کامنت 😉
برگرفته از رمان گره #ماکانی
۱۸.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.