پارت۲۱
پارت۲۱
هردو توی چارچوب در ایستاده بودیم.بی حرکت...سکوت کل اتاقو پر کرده بود و هیچکودوممون حرفی برای گفتن نداشتیم.دقیقه ها گذشت تا اینکه صدای ایفون سکوت ترسناک اتاقو شکست و باعث شد شوک کوتاهی بهم وارد بشه.
میلاد نگاهی بهم انداخت و رفت سمت ایفون.
مامان با لبخند وارد شد و گرم سلام کرد.میلاد پلاستیکای خریدشو ازش گرفت.لبخندش با دیدن قیافه های مادوتا خشک شد و سر جاش ایستاد.نگاهی بهمون انداخت و گفت
_چیزی شده؟
انگار یادم رفته بود چجوری میشه حرف زد.
میلاد گفت
_چیزی نیس زنعمو.فیلم ترسناک دیدیم باهم.نوشین هنوز تو شوکه.
مامان مشکوک نگامون کرد و چیزی نگفت.پلاستیکای خریدو باز کرد و مشغول شد.همون طور که میوه هارو میذاشت تو یخچال گفت
_میلاد جان بمون واسه شام.
میلاد نگاهم کرد.نمیدونم چی توی نگاهش دیدم که لحظه ای دلخور شدم.میلاد از من ترسیده بود؟...
_نه ممنون.میرم یه سر پیش بابا بعد میرم خونه.
_باشه عزیزم هرجور راحتی.
به ادامه ی بحثشون گوش ندادم و رفتم تو اتاق و درو محکم بستم.از پشت درو قفل کردم و نشستم رو تخت.
نگاهی به لیوان انداختم و با تردید توی دستم گرفتمش.
_بالاخره تونستی؟
دیگه نترسیدم.شوکه نشدم.از ترس بالا نپریدم.عوضش اروم گفتم
_منتظرت بودم...
هردو توی چارچوب در ایستاده بودیم.بی حرکت...سکوت کل اتاقو پر کرده بود و هیچکودوممون حرفی برای گفتن نداشتیم.دقیقه ها گذشت تا اینکه صدای ایفون سکوت ترسناک اتاقو شکست و باعث شد شوک کوتاهی بهم وارد بشه.
میلاد نگاهی بهم انداخت و رفت سمت ایفون.
مامان با لبخند وارد شد و گرم سلام کرد.میلاد پلاستیکای خریدشو ازش گرفت.لبخندش با دیدن قیافه های مادوتا خشک شد و سر جاش ایستاد.نگاهی بهمون انداخت و گفت
_چیزی شده؟
انگار یادم رفته بود چجوری میشه حرف زد.
میلاد گفت
_چیزی نیس زنعمو.فیلم ترسناک دیدیم باهم.نوشین هنوز تو شوکه.
مامان مشکوک نگامون کرد و چیزی نگفت.پلاستیکای خریدو باز کرد و مشغول شد.همون طور که میوه هارو میذاشت تو یخچال گفت
_میلاد جان بمون واسه شام.
میلاد نگاهم کرد.نمیدونم چی توی نگاهش دیدم که لحظه ای دلخور شدم.میلاد از من ترسیده بود؟...
_نه ممنون.میرم یه سر پیش بابا بعد میرم خونه.
_باشه عزیزم هرجور راحتی.
به ادامه ی بحثشون گوش ندادم و رفتم تو اتاق و درو محکم بستم.از پشت درو قفل کردم و نشستم رو تخت.
نگاهی به لیوان انداختم و با تردید توی دستم گرفتمش.
_بالاخره تونستی؟
دیگه نترسیدم.شوکه نشدم.از ترس بالا نپریدم.عوضش اروم گفتم
_منتظرت بودم...
۳.۲k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.