لبخند بــزن؛ پَر بده غمگینی خود را
لبخند بــزن؛ پَر بده غمگینی خود را
بردار کمی عینک بدبینی خود را
نازک تر از آنم که بخواهی بتکانی
پاخورده نکن قالیِ ماشینی خود را
در بند خود آموخته ام بند زدن را
از بس که دلم بند زده چینی خود را
حاشا نکن این بوسه اگر مزه خون داد
دندان زدم از بس لب پایینی خود را
تلخی نکن ای خوب که از اولِ این راه
تقدیم تو کردم همه شیرینی خود را
این منظره ی دور همان خانه عشق است
یک بار ببین دورتر از بینی خود را
همراه دلم باش که عشق آمده این بار
بر دوش من انداخته سنگینی خود را
بردار کمی عینک بدبینی خود را
نازک تر از آنم که بخواهی بتکانی
پاخورده نکن قالیِ ماشینی خود را
در بند خود آموخته ام بند زدن را
از بس که دلم بند زده چینی خود را
حاشا نکن این بوسه اگر مزه خون داد
دندان زدم از بس لب پایینی خود را
تلخی نکن ای خوب که از اولِ این راه
تقدیم تو کردم همه شیرینی خود را
این منظره ی دور همان خانه عشق است
یک بار ببین دورتر از بینی خود را
همراه دلم باش که عشق آمده این بار
بر دوش من انداخته سنگینی خود را
۵۵۵
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.