*راز دل*
*راز دل*
ماه وش:
اینبار دررو گذاشت باز وخودشم رفت رو کاناپه کز کرد چقدر اینجا سرد بود سینی رو گذاشتم رو میز وگفتم : سردت نیست ؟!
اخم کرد وگفت : تو رو اون فرستاده تحقیرم کنی
- نه کیهان نیست مسافرته من پیش پروانه خانمم
نازنین : خواهرت عروسشه
- اره
نازنین : برای عروسیشون دعوتمون کرد اونجا تو رو دیدم
تو می دونستی ما نامزاد بودیم
- اره
به یه گوشه خیره شد وگفت : شاید الان بچه داشتیم ...چقدر احمق بودم
هیچی نگفتم تا حرف بزنه
نازنین : هنوزم همونقدر مهربونه؟
- مگه میشه نباشه
نازنین : ذات خوب عوض نمیشه من بد بودم هنوزم آدم نمیشم
دل دل کردم تا حرفمو بزنم وآروم گفتم : شوهرت کجاست
نازنین : رفت خسته شده بود آخه منو دیگه کی نگاه می کنه
- میشه بپرسم بیماریت چیه ؟!!
نازنین : نمی دونم داره بدتر میشه اونم ول کرد رفت
- چرا فکر کردی کیهان منو فرستاده تا تحقیر بشی اونکه بهتون کمک کرده
نازنین متعجب نگام کرد وگفت : چه کمکی
- کمک مالی واسه بیماریت
نازنین : نکنه اون مرده که اومده اینجا از طرف کیهان بوده
- اره ...من اون شب دیدم باهاش حرف می زنی
بغض کرد وگفت : وااای چقدر احمق بودم ...
داشت گریه می کرد دلم براش می سوخت ولی نزدیکش نشدم اون بودکه کیهان روبه افسردگی کشوند چقدر دلم براش تنگ شده بودهر چی نگاه می کردم می دیدم ارزش نداره یکی بشم مثله اینا که فردا پشیمون بشم
بلند شدم اومدم بیرون به خونه پروانه خانم رسیدم دیدم ماشین کیهان اونجاست لبمو گزیدم ورفتم داخل تو حیاط وایساده بود متوجه ورود نشده بود نزدیکش وایسادم بوی رایحه عطرش دیونه کننده بود دلم می خواست بپرم تو بغلش ولی غرورم اجازه نمی داد سرشو بلند کرد با دیدنم سرزنش بار نگام کرد چیزی نگفتم اونم ساکت بود ونگام می کرد آخرش طاقت نیاورد وگفت : اگه مامان پویا زنگ نمی زد نمی گفت کجایی می خواستی منو سکته بدی
- کی برگشتی
سرزنش بار گفت : مهمه برات
برای حرص دادنش گفتم : نه
قرار بودشب بیای
کیهان : زودتر اومدم بیام تو رو ببینم دیدم نیستی نمیگی حال مامانت بد میشه با کی لج می کنی با من که چیزی واسه از دست دادن ندارم انقدر دلم شکست بس نبود توهم ...تو هم ماه وش تو هم می خوای دلمو بشکنی ...
ماه وش:
اینبار دررو گذاشت باز وخودشم رفت رو کاناپه کز کرد چقدر اینجا سرد بود سینی رو گذاشتم رو میز وگفتم : سردت نیست ؟!
اخم کرد وگفت : تو رو اون فرستاده تحقیرم کنی
- نه کیهان نیست مسافرته من پیش پروانه خانمم
نازنین : خواهرت عروسشه
- اره
نازنین : برای عروسیشون دعوتمون کرد اونجا تو رو دیدم
تو می دونستی ما نامزاد بودیم
- اره
به یه گوشه خیره شد وگفت : شاید الان بچه داشتیم ...چقدر احمق بودم
هیچی نگفتم تا حرف بزنه
نازنین : هنوزم همونقدر مهربونه؟
- مگه میشه نباشه
نازنین : ذات خوب عوض نمیشه من بد بودم هنوزم آدم نمیشم
دل دل کردم تا حرفمو بزنم وآروم گفتم : شوهرت کجاست
نازنین : رفت خسته شده بود آخه منو دیگه کی نگاه می کنه
- میشه بپرسم بیماریت چیه ؟!!
نازنین : نمی دونم داره بدتر میشه اونم ول کرد رفت
- چرا فکر کردی کیهان منو فرستاده تا تحقیر بشی اونکه بهتون کمک کرده
نازنین متعجب نگام کرد وگفت : چه کمکی
- کمک مالی واسه بیماریت
نازنین : نکنه اون مرده که اومده اینجا از طرف کیهان بوده
- اره ...من اون شب دیدم باهاش حرف می زنی
بغض کرد وگفت : وااای چقدر احمق بودم ...
داشت گریه می کرد دلم براش می سوخت ولی نزدیکش نشدم اون بودکه کیهان روبه افسردگی کشوند چقدر دلم براش تنگ شده بودهر چی نگاه می کردم می دیدم ارزش نداره یکی بشم مثله اینا که فردا پشیمون بشم
بلند شدم اومدم بیرون به خونه پروانه خانم رسیدم دیدم ماشین کیهان اونجاست لبمو گزیدم ورفتم داخل تو حیاط وایساده بود متوجه ورود نشده بود نزدیکش وایسادم بوی رایحه عطرش دیونه کننده بود دلم می خواست بپرم تو بغلش ولی غرورم اجازه نمی داد سرشو بلند کرد با دیدنم سرزنش بار نگام کرد چیزی نگفتم اونم ساکت بود ونگام می کرد آخرش طاقت نیاورد وگفت : اگه مامان پویا زنگ نمی زد نمی گفت کجایی می خواستی منو سکته بدی
- کی برگشتی
سرزنش بار گفت : مهمه برات
برای حرص دادنش گفتم : نه
قرار بودشب بیای
کیهان : زودتر اومدم بیام تو رو ببینم دیدم نیستی نمیگی حال مامانت بد میشه با کی لج می کنی با من که چیزی واسه از دست دادن ندارم انقدر دلم شکست بس نبود توهم ...تو هم ماه وش تو هم می خوای دلمو بشکنی ...
۱۰.۷k
۲۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.