ظهر که به خانه رسیدم مستقیم رفتم سراغ یخچال بطری اب را بر
ظهر که به خانه رسیدم مستقیم رفتم سراغ یخچال بطری اب را برداشتم یک نفس سر کشیدم اب درون بطری جوری قلپ قلپ میکردکه انگار میخواست چیزی بگوید جرعه های اخرش بود که مادر سر رسید تشنگی یادم برده بود که مادر از زیارت برگشته شروع کرد به بد وبیراه گفتن که چرا این اب رو خوردی این اب نذریه برای شفا همسایه ها اوردم الان به همسایه ها چی بگم همش با خودش حرف میزدهرچی که میگفتم نمیدونستم از کجا بدونم فایده نداشت باخودم گفتم فردا یادش میره همه چی حله اما الان چند هفتست هنوز قهره جرمم کم جرمی نبود من شفاعت شهری را ندانسته سر کشیده بودم
۱.۸k
۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.