رمان همسر اجباری پارت صد وسی وچهار
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وسی وچهار
جانم.
-از اینجا راضی؟ میتونی ادامه زندگیتو اینجا باشی.؟
با تموم ناراحتیم و البته اینکه از غربت بدم میومد. گفتم.
آره خیلی خوبه چرا که نه زندگی تو یه جای جدید.همه شرایط اوکیه.پول خوش گذرانی دور از همه چی با آدمای
غریبه ای که میتونی خودتو از نو باهاشون بیازی
-آرههمه چی داری؟
-پس عشق چی پس دلت چی؟
آریا کاری ندارم با اینکه اینجا خوشی ولی وقتی پا رو دلت بزاری هیچ وقت طعم خوشی رو نمیچشی .چون همیشهاحسان من دیگه به حرف دلم گوش نمیدم.
یه چیزی کم داری.
-من دیگه دل ندارم احسان رباط شدم.
پوز خند احسان و ب وضوح حس کردم.
دنبال اون شکالت گشتی.نگو که نگران شدنت واسه افت فشارش عادی.بود من هرچی نباشه تورو خوب میشناسمآریانگوکه دلت پیشش نیست نگو که اون نگاهات معنی نداره.نگو که امروز از سر عالقه نبود اون همه واسه آنا
آریا میدونم که دلت باهاشه.
دستم واسه احسان رو شده بود و این واسه هدفی که داشتم اصن خوب نبود.
تو این فکرا بودم که احسان گفت.
وقتی رفتی آنا خیلی تو خودش بود. روز اول که کالداغون بود. واصال نفهمیدم کجاست ولی ازش معلوم بود این چند
روز تو خودش بود.بخاطر تنهاییش بود. آنا از تنهایی بدش میاد اگه تنها نباشه حالش خوبه.
-بس کن آریا تو سرت بوی قرمه سبزی میده.
احسان من فقط نمیخوام آنا احساس تنهایی و البته اضافه بودن بکنه.من فقط میخوام از دلش در بیارم تا بعدا عذاب
وجدان نداشته باشم.همین.
دوست نداشتم احسان بوی از عالقه ای که تا حدودی بهش پی برده بود.ببره. چون من هدف داشتم.حتی بخاطر رفاه
آنا هم که شده باید ادامه میدادم اگه هدفمو ادامه نمیدادم آنا فقط منو نداشت که ازم خوشش نمیومد.همه سهامم
هم چند وقت دیگه ب اسمش میکردم.احسان و خانواده خودمم مواظبش بودن.و زندگی خوبی رو دنبال میکرد و منم
اینجا زندگیمو میکردم احسان وبقیه هم سهامشو افزایش پیدا میکرد.
اونا همه فقط و فقط یه آریای بد عنق و بد اخالقو از دست میدادن ولی در عوض همه چیزشون آروم بود.پس هیچ
وقت ازهدفم کوتاه نمیام.
-آریا میای بریم باال از دل آنا در بیاریم
باهاش موافق بودم دلم واسه آنا تو این مدت کم تنگ شده بود خدا بگم چکارمون کنه که باعث ناراحتیش شدیم .
باهم به سمت در خونه رفتیمآره بریم داداش.
رفتیم باال
احسان در زد اما آنا جواب نداد بازم در زد بازم جواب نداد.من مخکم کوبیدم به در جواب نداد.صدا زدم گفتم
آناوبازکن دستگیره رو باال پایین کردم.داشتم دیگه داغ میکردم.
انا باز نکنی شکستمشآ.
Comments please
جانم.
-از اینجا راضی؟ میتونی ادامه زندگیتو اینجا باشی.؟
با تموم ناراحتیم و البته اینکه از غربت بدم میومد. گفتم.
آره خیلی خوبه چرا که نه زندگی تو یه جای جدید.همه شرایط اوکیه.پول خوش گذرانی دور از همه چی با آدمای
غریبه ای که میتونی خودتو از نو باهاشون بیازی
-آرههمه چی داری؟
-پس عشق چی پس دلت چی؟
آریا کاری ندارم با اینکه اینجا خوشی ولی وقتی پا رو دلت بزاری هیچ وقت طعم خوشی رو نمیچشی .چون همیشهاحسان من دیگه به حرف دلم گوش نمیدم.
یه چیزی کم داری.
-من دیگه دل ندارم احسان رباط شدم.
پوز خند احسان و ب وضوح حس کردم.
دنبال اون شکالت گشتی.نگو که نگران شدنت واسه افت فشارش عادی.بود من هرچی نباشه تورو خوب میشناسمآریانگوکه دلت پیشش نیست نگو که اون نگاهات معنی نداره.نگو که امروز از سر عالقه نبود اون همه واسه آنا
آریا میدونم که دلت باهاشه.
دستم واسه احسان رو شده بود و این واسه هدفی که داشتم اصن خوب نبود.
تو این فکرا بودم که احسان گفت.
وقتی رفتی آنا خیلی تو خودش بود. روز اول که کالداغون بود. واصال نفهمیدم کجاست ولی ازش معلوم بود این چند
روز تو خودش بود.بخاطر تنهاییش بود. آنا از تنهایی بدش میاد اگه تنها نباشه حالش خوبه.
-بس کن آریا تو سرت بوی قرمه سبزی میده.
احسان من فقط نمیخوام آنا احساس تنهایی و البته اضافه بودن بکنه.من فقط میخوام از دلش در بیارم تا بعدا عذاب
وجدان نداشته باشم.همین.
دوست نداشتم احسان بوی از عالقه ای که تا حدودی بهش پی برده بود.ببره. چون من هدف داشتم.حتی بخاطر رفاه
آنا هم که شده باید ادامه میدادم اگه هدفمو ادامه نمیدادم آنا فقط منو نداشت که ازم خوشش نمیومد.همه سهامم
هم چند وقت دیگه ب اسمش میکردم.احسان و خانواده خودمم مواظبش بودن.و زندگی خوبی رو دنبال میکرد و منم
اینجا زندگیمو میکردم احسان وبقیه هم سهامشو افزایش پیدا میکرد.
اونا همه فقط و فقط یه آریای بد عنق و بد اخالقو از دست میدادن ولی در عوض همه چیزشون آروم بود.پس هیچ
وقت ازهدفم کوتاه نمیام.
-آریا میای بریم باال از دل آنا در بیاریم
باهاش موافق بودم دلم واسه آنا تو این مدت کم تنگ شده بود خدا بگم چکارمون کنه که باعث ناراحتیش شدیم .
باهم به سمت در خونه رفتیمآره بریم داداش.
رفتیم باال
احسان در زد اما آنا جواب نداد بازم در زد بازم جواب نداد.من مخکم کوبیدم به در جواب نداد.صدا زدم گفتم
آناوبازکن دستگیره رو باال پایین کردم.داشتم دیگه داغ میکردم.
انا باز نکنی شکستمشآ.
Comments please
۷.۸k
۱۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.