پارت سوم
پارت سوم
جین یونگ صبح با صدای اواز پرنده ها از خواب بیدار شد و گیج بود وقتی خودش رو تو اون پوزیشن و سوزی رو تو بغلش دید همچی یادش اومد اروم بدون اینکه سوزی بیدار بشه از کنارش بلند شد به اشبزخونه رفت چندتا چیز رو باهم قاطی کرد و گذاشت رو گاز بعد خونه رو ورانداز کرد و وقتی دید یوگیوم نیست اه پر دردی کشید و به طرف حموم رفت دوش گرفت و بعد از خشک کردن خودش پوشیدن لباسای تنگ که به شدت هاتش میکرد به سمت اشپزخونه رفت و سفر رنگارنگی چید . به طرف اتاق خودش رفت کنار سوزی دراز کشید و لباش رو بی حرکت رو لباهای اون گذاشت با این کارش چشمای سوزی باز شد
- صبح بخیر تنبل خانوم پاشو صبونه درست کردم .
بعد بلند شد و به سمت اشبزخونه رفت . سوزی از روی تخت بلند شد از اتاق بیرون اومد
- دستشویی کجاست ؟
جین یونگ به طرفش اومد از پاهاش بلندش کرد و تو بغلش گرفت با یک دست پاها و با یک دست کمرش رو گرفت و به سمت دستشویی بردش توی راه این دو سه قدم ارتباط چشمیشون قطع نشد تا به دستشویی رسید جین سوزی رو جلوی دستشویی گذاشت و به طرف اشپزخونه برگشت سوزی واقعا گیج شده بود قلبش تند میزد چه بلایی سرش اومده نکنه اونم یه حسایی به جین یونگ داره نه بابا اون برای ماموریت اینجاس سوزی در هین نگاه کرد به جین یونگ که داشت به طرف اشپزخونه میرفت با خودش این فکرا رو میکرد
سوزی بعد از شستن دست و صورتش به طرف اشپزخونه رفت و با دیدن سفره ایی که جین یونگ چیده فکش چسبید به کف اشپزخونه
- خوب بشین
_ هومممم چه بو برنگی راه انداختی
سوزی رو یکی از صندلی های میز چهار نفره نشست و جین هم رو به روش نشست
- فک کنم باید بهم معرفی بشیم من جین یونگ پارک جین یونگ و تو ؟
- من سوزی ام ایم سوزی بیست دو سالمه و خوب به لطف تو دیشب باکرگیمو از دست دادم
جین یونگ از سر شرمندگی خنده بیصدایی کرد و دلش میخواست زمین دهن وا کنه تا اون بره توش
- اه متاسفم خب منم باکره بودم پس فک کنم عادلانه اس
سوزی خنده مصنوعی ولی شیرینی تحویل جین یونگ داد
- خب دیشب چیشد ؟
_بعد از رابطه مون لباسات رو تنت کردم و اوردمت اینجا
سوزی در هین اینکه یه لقمه رو تو دهنش میکرد
- اوه پس خیلی زحمت دادم بهت
جین یونگ سریع مضطرب شد
- نه نه دیشب بهترین شب زندگیم بود
سوزی که از این رفتار بچه گونه جین خنده اش گرفته بود سعی کرد یکاری کنه که اون اروم تر بشه
- خب بیا روی رابطه مون اسم بزاریم اگه تو میخوای
جین یونگم از خدا خواسته مونده بود خودش چجوری اینو مطرح کنه ازاینکه اون پیش قدم شده بود خواست سجده شکر بجا بیاره
- من موافقم من واقعا دوست دارم حالا صبحونت رو بخور ببرسونمت خونه دوس بگیری و بریم سر اولین دیتمون و اینجوری شد . جین سوزی رو رسوند خونه اش و خودشم برگشت تا به سر و وضعش برسه .
جین یونگ صبح با صدای اواز پرنده ها از خواب بیدار شد و گیج بود وقتی خودش رو تو اون پوزیشن و سوزی رو تو بغلش دید همچی یادش اومد اروم بدون اینکه سوزی بیدار بشه از کنارش بلند شد به اشبزخونه رفت چندتا چیز رو باهم قاطی کرد و گذاشت رو گاز بعد خونه رو ورانداز کرد و وقتی دید یوگیوم نیست اه پر دردی کشید و به طرف حموم رفت دوش گرفت و بعد از خشک کردن خودش پوشیدن لباسای تنگ که به شدت هاتش میکرد به سمت اشپزخونه رفت و سفر رنگارنگی چید . به طرف اتاق خودش رفت کنار سوزی دراز کشید و لباش رو بی حرکت رو لباهای اون گذاشت با این کارش چشمای سوزی باز شد
- صبح بخیر تنبل خانوم پاشو صبونه درست کردم .
بعد بلند شد و به سمت اشبزخونه رفت . سوزی از روی تخت بلند شد از اتاق بیرون اومد
- دستشویی کجاست ؟
جین یونگ به طرفش اومد از پاهاش بلندش کرد و تو بغلش گرفت با یک دست پاها و با یک دست کمرش رو گرفت و به سمت دستشویی بردش توی راه این دو سه قدم ارتباط چشمیشون قطع نشد تا به دستشویی رسید جین سوزی رو جلوی دستشویی گذاشت و به طرف اشپزخونه برگشت سوزی واقعا گیج شده بود قلبش تند میزد چه بلایی سرش اومده نکنه اونم یه حسایی به جین یونگ داره نه بابا اون برای ماموریت اینجاس سوزی در هین نگاه کرد به جین یونگ که داشت به طرف اشپزخونه میرفت با خودش این فکرا رو میکرد
سوزی بعد از شستن دست و صورتش به طرف اشپزخونه رفت و با دیدن سفره ایی که جین یونگ چیده فکش چسبید به کف اشپزخونه
- خوب بشین
_ هومممم چه بو برنگی راه انداختی
سوزی رو یکی از صندلی های میز چهار نفره نشست و جین هم رو به روش نشست
- فک کنم باید بهم معرفی بشیم من جین یونگ پارک جین یونگ و تو ؟
- من سوزی ام ایم سوزی بیست دو سالمه و خوب به لطف تو دیشب باکرگیمو از دست دادم
جین یونگ از سر شرمندگی خنده بیصدایی کرد و دلش میخواست زمین دهن وا کنه تا اون بره توش
- اه متاسفم خب منم باکره بودم پس فک کنم عادلانه اس
سوزی خنده مصنوعی ولی شیرینی تحویل جین یونگ داد
- خب دیشب چیشد ؟
_بعد از رابطه مون لباسات رو تنت کردم و اوردمت اینجا
سوزی در هین اینکه یه لقمه رو تو دهنش میکرد
- اوه پس خیلی زحمت دادم بهت
جین یونگ سریع مضطرب شد
- نه نه دیشب بهترین شب زندگیم بود
سوزی که از این رفتار بچه گونه جین خنده اش گرفته بود سعی کرد یکاری کنه که اون اروم تر بشه
- خب بیا روی رابطه مون اسم بزاریم اگه تو میخوای
جین یونگم از خدا خواسته مونده بود خودش چجوری اینو مطرح کنه ازاینکه اون پیش قدم شده بود خواست سجده شکر بجا بیاره
- من موافقم من واقعا دوست دارم حالا صبحونت رو بخور ببرسونمت خونه دوس بگیری و بریم سر اولین دیتمون و اینجوری شد . جین سوزی رو رسوند خونه اش و خودشم برگشت تا به سر و وضعش برسه .
۹.۶k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.