قسمت چهارم پارت اول
قسمت چهارم پارت اول
یوگیوم کل روز رو تو اتاق استراحت کرد و بعد شام خورد و دوباره به رخت خوابش هجوم برد و خودش رو یه خواب طولانی مهمون کرد . صبح وقتی چشماش رو باز کرد مارک رو رو رو به روی خودش دید و اگه بگه شوکه و شاید خوشحال نشد دروغ گفته بود ولی چرا خوشحال شده بود ؟ چرا عصبانی نشده بود ؟ حتما بخاطر اینه که از تنهایی حوصله اش سر رفته بود . بدون اینکه بدونه به مارک خیر شده بود و با خودش این فکرارو میکرد که با صدای مارک به خودش اومد
- میدونم خیلی خوشگلم ولی یکم خودت رو نگه دار الانم پاشو صبحونه بخوریم بعدم کلاسات رو شروع کنیم فک کنم خسته گیت دیگه در رفته باشه .
یوگیوم فقط با گیجی سر تکون داد و بلند شد و به طرف حموم رفت تا یه دوش کوتاه صبحگاهی بگیره . بعد از حموم و رفتن به اشپزخونه خوردن یه صبحونه کامل نشست و زل زد به مارک
- خب برنامه چیه ؟
مارک که هدفون تو گوشش بود نشنید و باعث شد یوگیوم دوباره تکرار کنه
- اهم هی مارک برنامه مون چیه
مارک بخاطر دستی که یوگی براش تکون داد بود صدای بلندش فهمیده بود قضیه چیه هدفونش رو دراورد و بلند شد و خب یوگیوم دیگه این رفتار مارک رو شناخته بود دنبالش راه افتاد .
به یه اتاق حدودا بزرگ که مثل باشگاه میموند رسیدن که گوشه اتاق دو تا کیسه بوکس بود
- هرکاری من میکنم تکرار کن
یوگیوم سری تکون داد و حرکات مارک رو دنبال کرد این پسر با این چهره خوشگلش اندام لاغرش چه مهارتی داره در هین اینکه حرکات مارک رو دنبال میکرد با خودش فکر کرد .
بعد از دوساعت مشت زدن به اون کیسه بوکس سفت اونم بدون دستکش مخصوص یوگیوم برید و پهن زمین شد مارک که از همون لحظه شروع انتظار همچین حرکتی رو داشت به مغروری و سماجت و شاید کیوتی یوگیوم لبخند زیبایی زد از اون لبخند ها که هرکسی افتخار زیارتش رو نداشت و شاید تو سال به تعداد انگشت شمار هم نمیرسید .
یوگیوم در همون هین که رو زمین ولو شده بود و از درد دستاش ناله میکرد نگاهی به مارک انداخت .
این پسر به غیر از زور زیاد و هیکل ورزیده و چهره زیبا واقعا لبخند زیبایی داره پس چرا نشونش نمیده ؟
اونقدر با خودش این فکرارو کرد که دردش به کلی از یادش رفت مارک رفت سمت گوشه از اتاق بطری ابی براشت و کنار یوگیوم ولو شد بطری اب رو سر کشید و تقریبا نصفش رو خورد و بعد اون روبه طرف یوگیوم سوسول گرفت
- کارت خوب بود بچه پروع سمج چجوری تونستی بدون دستگش کار کنی
یوگیوم که به بطری اب نگاه میکرد و هی با خودش میگفت بخورم نخورم و یه چیزی تو گوشش میگفت بخور و اون با خودش فکر میکرد دهنیه اخه بعد یچیزی میگفت نخور و با خودش میگفت اخه ممکنه ناراحت بشه تو این گیرو دارا بود که بطری رو سر کید و یه ضرب همش رو خورد .
- ممنون من از اون چیزی که فک میکنی قوی ترم
یوگیوم کل روز رو تو اتاق استراحت کرد و بعد شام خورد و دوباره به رخت خوابش هجوم برد و خودش رو یه خواب طولانی مهمون کرد . صبح وقتی چشماش رو باز کرد مارک رو رو رو به روی خودش دید و اگه بگه شوکه و شاید خوشحال نشد دروغ گفته بود ولی چرا خوشحال شده بود ؟ چرا عصبانی نشده بود ؟ حتما بخاطر اینه که از تنهایی حوصله اش سر رفته بود . بدون اینکه بدونه به مارک خیر شده بود و با خودش این فکرارو میکرد که با صدای مارک به خودش اومد
- میدونم خیلی خوشگلم ولی یکم خودت رو نگه دار الانم پاشو صبحونه بخوریم بعدم کلاسات رو شروع کنیم فک کنم خسته گیت دیگه در رفته باشه .
یوگیوم فقط با گیجی سر تکون داد و بلند شد و به طرف حموم رفت تا یه دوش کوتاه صبحگاهی بگیره . بعد از حموم و رفتن به اشپزخونه خوردن یه صبحونه کامل نشست و زل زد به مارک
- خب برنامه چیه ؟
مارک که هدفون تو گوشش بود نشنید و باعث شد یوگیوم دوباره تکرار کنه
- اهم هی مارک برنامه مون چیه
مارک بخاطر دستی که یوگی براش تکون داد بود صدای بلندش فهمیده بود قضیه چیه هدفونش رو دراورد و بلند شد و خب یوگیوم دیگه این رفتار مارک رو شناخته بود دنبالش راه افتاد .
به یه اتاق حدودا بزرگ که مثل باشگاه میموند رسیدن که گوشه اتاق دو تا کیسه بوکس بود
- هرکاری من میکنم تکرار کن
یوگیوم سری تکون داد و حرکات مارک رو دنبال کرد این پسر با این چهره خوشگلش اندام لاغرش چه مهارتی داره در هین اینکه حرکات مارک رو دنبال میکرد با خودش فکر کرد .
بعد از دوساعت مشت زدن به اون کیسه بوکس سفت اونم بدون دستکش مخصوص یوگیوم برید و پهن زمین شد مارک که از همون لحظه شروع انتظار همچین حرکتی رو داشت به مغروری و سماجت و شاید کیوتی یوگیوم لبخند زیبایی زد از اون لبخند ها که هرکسی افتخار زیارتش رو نداشت و شاید تو سال به تعداد انگشت شمار هم نمیرسید .
یوگیوم در همون هین که رو زمین ولو شده بود و از درد دستاش ناله میکرد نگاهی به مارک انداخت .
این پسر به غیر از زور زیاد و هیکل ورزیده و چهره زیبا واقعا لبخند زیبایی داره پس چرا نشونش نمیده ؟
اونقدر با خودش این فکرارو کرد که دردش به کلی از یادش رفت مارک رفت سمت گوشه از اتاق بطری ابی براشت و کنار یوگیوم ولو شد بطری اب رو سر کشید و تقریبا نصفش رو خورد و بعد اون روبه طرف یوگیوم سوسول گرفت
- کارت خوب بود بچه پروع سمج چجوری تونستی بدون دستگش کار کنی
یوگیوم که به بطری اب نگاه میکرد و هی با خودش میگفت بخورم نخورم و یه چیزی تو گوشش میگفت بخور و اون با خودش فکر میکرد دهنیه اخه بعد یچیزی میگفت نخور و با خودش میگفت اخه ممکنه ناراحت بشه تو این گیرو دارا بود که بطری رو سر کید و یه ضرب همش رو خورد .
- ممنون من از اون چیزی که فک میکنی قوی ترم
۷.۷k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.